بوی عود می آید

بوی زیارت

بوی عود می آید

بوی زیارت

بوی عود می آید

بوی عود می آمد. مست شدم.
به هوای عید؛ برگشتم. و برای مدتی ماندم... فقط برای مدتی کوتاه.

اولین وبلاگم
http://mohammadein.blogfa.com/

وبلاگ دومم
http://delneviseham.blogfa.com/

آخرین مطالب

  • ۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۷:۲۳ س ب

پربیننده ترین مطالب

  • ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۴ امن

انفاق

سه شنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۲۴ ق.ظ
دلنوشته های من! - انفاقگفت این انگشتر رو می بخشی یه روزی؟؟؟ گفتم نه. عمرا. گفت چرا . خدا گفته از محبوبترین ها بگذر.

گفتم من اینقدر بزرگ نشدم که این انگشتر نشون رو ببخشم. بخصوص طرح لاله اش رو خیلی دوست دارم تعداد نگین هاش هم خاااااااصه.

سالها گذشت. یه نفر همسایه امون شد که میدونستم وضعش مناسب نیست. یه پسر بزرگ دم بخت هم داشت که خیلی به مامانش میگفت زن میخوام.

اما خوب اینا تو نون شب شون هم مونده بودن.

چه فکری به سرم زد؟؟؟

.

.

.

آفرین... بخشش انگشترهای حلقه امون (نخیر از فکر اون انگشتر نشون بیاین بیرون. هم شما هم آقای همسررررررررر!!!)


ولی یه مدت طول کشید تا همسایه رو شناختم. و پسرش رو البته. اوائل میگفتم یه مرد هر چقدر هم نیاز به همسر داشته باشه نباید بره به خانمی که دخترش کنارشه بگه ببخشید این شماره مامانمه اگه ممکنه و مال و اموال براتون مهم نیست بهش زنگ بزنین!!!

بعد دستم اومد که بچه های این خانواده کلا دیر آموزن. یه پدر بسیاااااااااار شکاک/ بد دهن/ بی ادب/ و دست بزن دار!!! دارن.

تربیت بچه های خانواده رو دیدم. و بعد پیش خودم گفتم اگه واقعا میخوام ببخشم به یه نفر ببخشم که یه دختر بیچاره رو بدبخت نکنه!


خلاصه هنوز انگشترام تو دستامن!

۹۲/۰۵/۲۲
مامان محمدین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">