بوی عود می آید

بوی زیارت

بوی عود می آید

بوی زیارت

بوی عود می آید

بوی عود می آمد. مست شدم.
به هوای عید؛ برگشتم. و برای مدتی ماندم... فقط برای مدتی کوتاه.

اولین وبلاگم
http://mohammadein.blogfa.com/

وبلاگ دومم
http://delneviseham.blogfa.com/

آخرین مطالب

  • ۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۷:۲۳ س ب

پربیننده ترین مطالب

  • ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۴ امن

جمعه های ما

جمعه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۴۰ ب.ظ
دلنوشته های من! - جمعه های ماصبح زود زود یک نفر که تقریبا همه زندگی ماست از آن طرف شهر زنگ میزند و ما میگوئیم یک چرت!!! دیگر میخوابیم و می آئیم.

آفتاب که بالا می آید از خواب می پریم! همه آنچه فکر میکنیم نیازمان میشود بارماشین جانمانمیکنیم و میرویم سمت دیار یار :)!

بعد از آنجا می کوبیم به سمت ...

توی راه هی می ایستیم میوه میخریم دوغ و ماست و لواشک و همه چیز! گاهی قوری مثلا.

نه که صبحانه هم نخورده ایم؛ هی پذیرائی میشویم از جیب یا کیف مامان بزرگ! حالا یا آجیل یا شکلات یا بیسکوئیت رنگارنگ یا هر چی !

بعد هم میرسیم به بهشت. من معمولا هر جا را که دوست داشته باشم بهشت خطابش میکنم.مثل خانه کوچک و نقلی مان :)

جلوی باغ کیف میکنیم از آب جوی (اگر این هفته وقتش باشد البته) و هی مثل ندید بدید ها جانم قربان برایش می فرستیم.

وارد باغ میشویم و بلند میگوئیم سلام باغ ما آمدیم.

از خود صبح تا نهایت وقتی که میتوان توی باغ ماند (معمولا یکی دو ساعت پس از اذان مغرب) عشق میکنیم.

باغ مال ما نیست. مال مامان بزرگ است. اما وقتی وارد میشوی چنان برخوردی می بینی که خیلی راحت میتوانی به همه جا سرک بکشی.

به درختان انگور/ انار/ زالزالک/ آلوچه/ زردآلو/ بادام/ آلبالو/ آلو/ گلابی/ سیب گلاب و ترش/ گردو/گیلاس/انجیر/ توت

به بوته های گوجه و فلفل و بادمجان و کدو و خیار

به سبزی ها

خودت از خودت شاخه ها را هرس میکنی. درختانی که لازم است بالا بروند را هدایت میکنی.

آزادی.

دستت زخم میشود در هرس درختان یا حتی در پاش (عمل جدا کردن علف از زمین با ریشه البته) اما مهم نیست

عشق میکنی

از بوی بوته گوجه از ملخ بزرگی که نشسته روی لباست از برق آفتاب؛ بوی رزماری و لاوان ؛ خنکای خرفه ها که باید از ریشه در بیاوریشان؛ از صدای قرآن پرهیزکار یا زیارت آل یاسین رادیوی باغ که تا همه جای این باغ بزرگ میرسد ؛ از همه فصل های مختلفی که همه جای باغ سرک کشیده ای خاطره هایی نشسته توی وجودت که جمعه ها را برایت دلنشین کرده است.

بماند که آخرش که میشود باز هم جمعه است... دلگیر و غمناک.

مامان بزرگ همیشه کنار آن میدان که میرسد تند تند حمد می فرستد برای امواتش. همان میدانی که دیگر می آید سمت دانشگاه و باغ!

و توی باغ هم معمولا کتاب دعا و تسبیح دستش هست. توی مسیر هم مدام به بچه ها میگوید کی بیشتر صلوات فرستاده؟

مامان بزرگ نمیگذارد فکر کنیم این باغ ما نیست (که البته نیست) نمیگذارد بد بگذرد. همیشه هم کیک و شیرینی اش به راه است.

بسیار پیش آمده که رفته ایم خرید و فروشنده(های خانم )گفته اند عجب حاج خانم باحالی. از همانهاست که هر کسی دوست دارد یکی اش را توی فامیل(بخوانید توی خانه اش) داشته باشد. 


دعا کنید این جمعه های ما مستدام باشد. و مامان بزرگ مثل حالا همیشه سر حال باشد. دعا کنید همیشه ما جمعه ها برویم بهشت.

کیف کنیم و دعا کنیم ظهور شود و ثروت ها درست تقسیم شود تا همه و همه (از جمله خودمان) باغ داشته باشند.

دعا کنید مامان بزرگ عزیز(همسر)م دلش همیشه شاد باشد :) متشکرم.

۹۲/۰۵/۲۵
مامان محمدین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">