بوی عود می آید

بوی زیارت

بوی عود می آید

بوی زیارت

بوی عود می آید

بوی عود می آمد. مست شدم.
به هوای عید؛ برگشتم. و برای مدتی ماندم... فقط برای مدتی کوتاه.

اولین وبلاگم
http://mohammadein.blogfa.com/

وبلاگ دومم
http://delneviseham.blogfa.com/

آخرین مطالب

  • ۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۷:۲۳ س ب

پربیننده ترین مطالب

  • ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۴ امن

برای ششمین سال

پنجشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۵ ب.ظ

هر سالگردی آدم رو یاد یه چیزی می ندازه.


سالگرد مادر شدن من رو یاد یه خاطره خیلی قشنگ میندازه...

بذار از اولش بگم.


یکی از دوستانم که البته خیلی از من بزرگتر بود ... یعنی من دخترش محسوب می شدم؛ سر کلاس بهمون گفت که آخرین نماز دوران بارداریم رو در حال درد کشیدن خوندم. و بعد دخترم دنیا اومد.


همیشه این یکی از فانتزی هام بود که منم نماز بخونم بعد فارغ بشم.

از اون لحظه های ناب و خاص مادر شدنم شاید سالهای بعد نوشتم. اما الان از این قسمتش میگم که منتظر دکترم بودم روی تخت. با لباس مخصوص بستری. توی بخشی در نزدیکی اتاق عمل.


رفتم وضو گرفتم. خودم رو نشناختم توی آینه. خب همه چیز غیر منتظره بود.


صورتم سرخ شده بود و اون کلاه آبی بد جوری تو ذوق می زد. اما خوشحال بودم که بالاخره انتظارم داره تموم میشه.


وضو گرفتم و روی تخت برگشتم. هی یه نفر میومد می زد یه شبکه دیگه. و پرستار بخش میومد میزد شبکه اصفهان.


دعاهای قبل از اذان مغرب بود. و من چشمم به ساعت بود که کاش اذان رو بگن(و بچه هام تو روز شهادت دنیا نیان). پرستار دوباره اومد و دید شبکه عوض شده. رو کرد به من و گفت همیشه دعاهای قبل از اذان روز جمعه رو خیلی دوست دارم.


راست میگفت. دل آدم پر میکشید. بخصوص که شهادت امام هادی (ع) هم بود. و ماه رجب.

دل دل میکردم اذان رو بگن.


تا اینکه دکترم اومد. و بهم گفت ئههههههههههه توئی؟ من رو از قورمه سبزی خونه مادرشوهرم باز کردی...



وای عاشق دکترمم. گل از گلم شکفت. تازه اذان رو هم گفتن.


دکترم همیشه به من میگفت مادر انقلابی! با بچه های انقلابی.


بهش گفتم خانم دکتر اجازه میدین من نماز مغربم رو بخونم؟ خب چون خودش مذهبی بود از پیشنهادم بدش نیومد. اما نگران دکتر بیهوشی بود.


برای همین به دکتر بیهوشی گفت آقای دکتر اجازه میدین نمازش رو بخونه؟

دکتر گفت آخه این چه نمازیه؟(با لحن شوخی) . ادامه داد این نماز چینی میشه ها.

گفتم اشکالی نداره.


دکتر به بهیار گفت بدو براش حجاب بیار. اونم یه حجاب از جنس همون لباس های بستری برام آورد. من فوری نماز مغربم رو تموم کردم(بقدری هول بودم که با دمپائی خوندم!!!!). دیدم دکترها سرشون به خوش و بش گرمه. آنی عشا رو هم خوندم.


از اون دو تا نماز فقط یه خاطره خیلی خوش برام مونده و یه شیرینی تمام نشدنی.


به فاصله دو ساعت بعدش  همه اش داشتم چشم می زدم که بچه ها رو ببینم. اما نمیدونم چرا نمی آوردنشون. می ترسیدم که مشکلی داشته باشن. چون قبلا توی همین بیمارستان دیده بودم بچه حتی زودتر از مادر اومده بود توی اتاق مادر.


وای عجب حس شیرینیه... اونقدر شیرین که من رو وادار میکنه روزها به لباس های گشاد هفت سال پیش فکر کنم.


رویای عجیبیه... خیلی عجیب. شاید دوباره خدا روزی کرد...




رب اجعلنی مقیم الصلوة و من ذریتی


ربنا و تقبل دعا




نظرات  (۱۲)

عزیییزم تولد دوقلوهات مبارک باشه مامان خانوم:*
پاسخ:
ممنونم عزیز دلم. انشاالله روزی شماااااااااااااااا
ان شااااااااااااااااالله:))) تازه اونم از نوع دوقلوش بشه چه شود:)
پاسخ:
انشاالله یکی یکی و بسلامتی
تولد عزیزانت مبارک
دقیقا رویای شیرینیه :))
الحمدلله بابت هفت سال پیش تاکنون برای شما
پاسخ:
برای ما هفت سال پیش تا حالاست...

متشکرم.
ببخشید شش سال!!!
پاسخ:
و برای بچه ها شش ساله...

مال ما از همون اول رویای مادر شدن شروع شد.... از همون روز مثبت شدن آزمایش.
۰۹ تیر ۹۴ ، ۱۳:۰۶ مامان نی نی ها
سلام نماز و روزه هاتون قبول
کم کم داشتم نگران می شدم خیلی وقت بود خبر نبود تا از سرکنجکاوی به بلاگفا سر زدم دیدم همه تقصی ها گردن اونه
الحمد الله که خوبین
تولد گل پسمل ها که الان آقا شدن مبارک باشه خیلی جالب بود دچار عذاب وجدان کردی منو یه لحظه گفتم نکنه نماز م اون روز قضا شده باشه فکر کن
سریع حساب کردم دیدم نه خدا را شکر
خیلی خوبی و مقید خوش به سعادتت چه نماز دلنشینی خواندی قبول باشه
پاسخ:
سلاااااااااااااااام. عجب مثل برق و باد رسوندی خودتتتتتتتتتتو.... آره بابا. این بلاگفا ... بوووووووووووووووووووووووووووووق.

ممنونم. هههههههههههههه عجب عذاب وجدانی... ههههههههههه. خوب قبول باشه.

خیلی مقییییییییدم... نمیدونیاااااااااااا... ولی واقعا خیلی دلنشین بود.

پاسخ دوم... ببخشید دوستم من شما رو با یکی از دوستام که خیلی با هم حساب شوخی داریم اشتباه گرفتم. اس ام اسی فهمیدم که شما ایشون نیستین... شرمنده که خیلی پسرخاله وار جواب دادم.(و حالا هم کشف کردم که شما کی هستین....)

حالا جوابم به خود شما... سلام عزیزم......... خیلی خوش اومدین. سلامت باشین. ای بابا عذاب وجدان چیه؟ همه اومدیم که یاد بگیریم...

من خیلی خوب نیستم. حتی از دیروز شک دارم که خوب باشم حتا...

بله متاسفانه نمازش دلنشین بود... و الان ترسش اومده سراغم که برای دلنشین بودنش خوندم یا ادای تکلیف؟؟؟؟
۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۳:۴۰ سایه - نوشته های یه مامان (مامان نی نی سابق ) :دی
سلاااااااااااااااااام :)
خوبی ؟ تولد گل پسرات مبارک :*
میگم رفتم تو وبلاگ خدا بیامرزم فعلا تا فروردین 93 رو از ارشیواش در اوردم :))
چرا مال تو تا اخر دی اومد فقط ؟؟؟
دستت درد نکنه بهم گفتی و منم رفتم سیوش کردم . همش غصه میخوردم نوشته هامو ندارم :))
قرباااااانت
ستاره بچینی
امتحان بدی
لباسای خوشگل خوشگل بدوزی
بوس بوووس :))
پاسخ:
سلامـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چطورررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررری؟

خدا رحمت کنه بلاگفا رو. کاش اصلا دستش نمی زدی. هر کی میومد وبت همون طور تا آخرین مطلب رو میتونست بخونه. بعد یه وب دیگه می زدی...

عزیزم من شااااااااااااااااااااااانس ندارم که... اینم روی بقیه موارد... خوبه حالا کل وب رو نپروند!!!!!!!!!
خواهش میکنم. آره واقعا هیش کی نمیتونه درک کنه چقدر سخته از دست دادن نوشته ها

قربااااااااانت... بوس بوسسسسسسسسسسسسس... حال لباس دوختن رو ندارم. حالا باز شاید به امتحان یه مقداری بیشتر از قبل کرد کردم.... بس که گفتی دییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۱:۴۲ ریحانه مامان دوقلو ها
سلام به به چقدر قشنگ . دسته گلای من صبح به دنیا اومدن قبل از اذان ظهر .
راستی فردا 14 تیر تولد 4 سالگی شون هست . چقدرررررررررررررررررررررر زود و چقدررررررررررررررررررررررررررر دیر گذشت . خدا رو شکر
پاسخ:
سلام.
وااااااااااااااااااااااااای صبح.... آغاز روزززززززززز من خیلی دوست داشتم زمانش رو. البته سحر هم قشنگه. مثل خودم.... که سحر دنیا اومدم... ساعت دو و سه ...

عزیزم تولدشون مبارک... واقعا خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییی زود و خیلی دیرررررررررررررررررررررر گذشت....

مبارک ها باد.... خدا قوتت بده عزیزم.

میدونستی که خودم هم 14 تیر دنیا اومدددددددددددددددددددم؟؟؟؟؟ پس دوقلوهات خیلی بیشتر تر برای من عزیزنننننننننننن... بماچشون
۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۹:۲۱ ریحانه مامان دوقلو ها
lممنون عزیزم . چقدر شبیه همیم. میدونستی که منم 17 تیر دنیا اومدم؟؟؟


البته مثل دوقلو های شما مغرب
پاسخ:
خواهش میکنم... پس مبارکها باد... تولد شما هم پیشاپیششششششش...
الهی اونا که مامان نمیشن نخونن این مطلبو...
پاسخ:
:(

خب نمیشه که اصلا ننوشت که
من سر پسر اولم انقدر درد داشتم که اصلا یادم رفت نماز باید بخونم. چند سال بعد یکی بهم گفت، گفتم ای وای من!!!

سالگرد مادر شدنتون و تولد دوقلوهاتون مبارک
پاسخ:
آخی عزیزمممممممم... راستی خیلی خوش اومدین... میشناسمتون؟؟؟

متشکرم.
۱۰ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۱۴ مرضیه دانایی
خدا حفظشون کنه براتون... :)
پاسخ:
ممنونم.

ان شاالله خدا برای اسلام حفظشون کنه. آمین.
چه قشنگ بود. منم نماز صبحم رو با درد خوندم :) بعد رفتیم بیمارستان. ولی هیچوقت اینقدر قشنگ نگاهش نکرده بودم. یعنی کلا منتظر بودم وقت نماز بشه و بعد مستر رو بیدار کنم که نمازمون رو بخونیم و بعد بریم. چون دردهای من از نیمه شب شروع شده بود. البته دلایل دیگه ای هم برای انتظار و نرفتن داشتم اما این نوشته ی شما منو هوایی کرد که اینبار هم صبر کنم تا بعد از نماز..
ان شالله خدا توفیق بده.
پاسخ:
عزیزم. خیلی خوشحالم که تاثیر خوب داشته حرفم. قدم بچه هاتون همیشه به خیر و سلامتی باشه ان شاالله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">