دلنوشته های من! - آنخچایی میارن. یه دونه میخوریم. دفعه بعد که میریم خونشون میگن شما چای خور نیستین یا کلا دم کردنی نمیخورین؟
میگیم چای خور نیستیم. میگن آنخ میخورین؟
وای دلم پر میکشه میره شیراز. میره پیش شکر پنیرهای خونه عمه. پیش آقای افتخاری که عاشق چای آنخ بود.
آنخ می خوریم. اما انگار غم میخوریم... به محمد امین میگم خدا رحمت کنه بابات رو. میخنده و میگه سلامت باشین.
مطمئنم اگه بود الان اوضاع عمه اینا یه طور دیگه بود.
۰۹ بهمن ۹۱ ، ۰۹:۱۲
۰ نظر