گاهی وقتا آدم ها حس میکنن داغونن... مثل اون آهن داغی که میره توی کوره... حالا شاید خود آهن نباشم اما اون سنگ زیرینم که مدام یه آهن داغ رو میذارن روی من و محکم می کوبنش. من باید محکم باشم... باید کمک کنم آهن شکل بگیره...
من سختمه محکم باشم. منم دلم میخواد گاهی بشکنم. گاهی گونه هام تر بشه. خدایا از این که این همه به سخت بودن من اعتماد میکنی ممنون. میشه یه ذره نوازشم کنی؟
سنگ ها هم احساس دارن. و الا از ترس آیات تو فرو نمی ریختن...
سنگها هم احساس دارن... مگه همین مروارید های توی دهن ما سنگ نیست؟ احساس دارن دیگه... که به قول آقای دکتر میریم ترمیم ریشه!!!
خدایا دلم برای اون آهنه کبابه... برای همه آدم های این ماجرا. خدایا من به معجزه اعتقاد راسخ دارم...
میدونی چقدر بغض ته گلوم ایستاده؟؟؟
دلم یه روز بیکاری میخواد... یه روز که بشینم از صبح تا شبش فقط زار بزنم... یا معجزه کن برام یا اینکه یه صبح تا شبم رو خالی کن بی زحمت!