بوی عود می آید

بوی زیارت

بوی عود می آید

بوی زیارت

بوی عود می آید

بوی عود می آمد. مست شدم.
به هوای عید؛ برگشتم. و برای مدتی ماندم... فقط برای مدتی کوتاه.

اولین وبلاگم
http://mohammadein.blogfa.com/

وبلاگ دومم
http://delneviseham.blogfa.com/

آخرین مطالب

  • ۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۷:۲۳ س ب

پربیننده ترین مطالب

  • ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۴ امن

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

دلنوشته های من! - از قلم افتاده هااینکه پشت سر این ماشین لوکس ها حرکت نکنین. حتی اگه هزار تا بوق هم میخورین بخورین اما ازشون فاصله بگیرین.

خوب ما اگه داشتیم 50 میلیون خسارت بدیم به ایششششششششششون (آقازاده مایه دارِ صاحب ماشین) میرفتیم یه دختر پسر رو عروس دوماد میکردیم!

چه کارررررررریه!

گاهی میشه گفت ما اصلا مقصر نیستیم فقط توی ترافیک گیر افتادیم و ماشین های پشت سری سلسله وار به هم میخورن و متعاقبا ما هم به جلوئی (خدا به دووووووووور) و اگه جلوئی لوکس باشه چییییییییی؟؟؟

به قول همسری بهتره این مایه دارها خودشون یه بیمه تاسیس کنن برای خسارت ماشین هاشون(این بیمه ها نهایت 5 میلیون بدن). این ماشینائی که فقط چراغ ماشینشون 15 میلیونههههههههه... فک کن!!!

به قول پسری ما این ماشین پاشنه بلندا

 

یه مسئله دیگه که گفتم پسری یادم بهش افتاد

برنامه کودک رادیو قرآنه. اصلا برنامه والشمس خیلی برنامه توپیه. صبح اول صبح آیه الکرسی سر جاشه. 11 تا قل هوالله هم میخونن. که آدم جیگرش حااااااااال میاد بخصوص با قاری دهمو اینم یه بوس به عباشونهم یه سلام مختصر دارن به امام حسین. هم یکی دو تا حدیث میگن.

ولی این برنامه کودکه تو دل برنامه والشمسه. حدود ساعت 6:45 شروع میشه تا قبل از 7 صبح. مجریش هم عمو اکبری هستن که به قول محمدها فوق المندانه خاص اجرا میکنن.

خیلی ها پیامک میدن که ما بچه نداریم اما گوش میکنیمشنه که من و همسری گوش نمی کنیم و از اول تا آخرش نیشمون باز نیستتتتتتتتتاز اون جهت.

جدیدا هم یه سری طرح گذاشتن توی والشمس. مثل ختم قرآن در دو سال. روزی یه صفحه. قشنگه. بخصوص که از اول سال 94 با صفحه یک شروع میکنن!

 

مامان محمدین
۲۰ اسفند ۹۳ ، ۰۵:۰۸ ۰ نظر
دلنوشته های من! - ترحمخوبه یه بار ضربه اش رو خوردن ها.

دوباره دارن از روی ترحم پسر زن میدن.

دختر خانوم نیومده مشکلاتش طوفان وار اومده!!!

چرا بعضی ها اینقدر راحت زندگی خودشون و پسرشون رو خراب میکنن بخاطر یه احساس دلسوزی؛ بخاطر ترحم!

ضربه اون بار که تو کل فامیل امواجش رصد شد کافی نبوده فکر کنم!

مامان محمدین
۱۸ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۴۶ ۰ نظر
دلنوشته های من! - یه فنجون لذتامروز خیلی پر کار بود. هنوز هم اوضاع همون جوره. منم خسته ام.

دلم خواست این روز رو ثبت کنم.

صبح رفتیم مجلس سوم یه خانمی. برگشتش ناهار پختم و پذیرائی کردم.

دیگه تا دم غروب مشغول کارام بودم

هاجر سادات تماس گرفت که اومدیم اصفهان یه سر بیایم خونتون. گفتم نچ ! کار دارم. واقعا برام سخت بود بگم نیاین. اما از اون سخت تر اینکه کارم ناتمام بمونه...

امسال ما بارون حسابی نداشتیم. برف که اصن.

بعد یه دفعه ساعت هشت شب یه بارش خوب داشتیم.

من همیشه منتظر صدای بارون از کانال کولرم. گاهی فک میکنم داره ریز می باره... نگاه میکنم آسمون آفتابیه... و دوباره گول صدای عقربه ها رو خوردم.

 

اما امشب دیگه صداش واضح بود. با اینکه کارم مونده بود اما همسر پیشنهاد دادن بریم بیرون یه گشتی بزنیم. از پارسال هر وقت یه پدیده جوی داشته باشیم (تابلوئه سایت های هواشناسی میخونم؟! عایا !) پیشنهاد میدن بریم بیرون.

کار رو تعطیل کردم و رفتیم پارک شهرک. هیچ کی نبود. جز نگهبانی که زل زده بود به صفحه تلوزیون توی اتاقش.

ما هم با سه تا چتر رفتیم. دو تا رنگی رنگی ! و یه دونفره.

خیس شدیم. اما لذت داشت.شکر خدا.

 

(نه اینکه پستی بلندی توی زندگی نباشه. اما نمیشه که همه اش اونا رو ببینیم که!)

مامان محمدین
۰۱ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۰۱ ۰ نظر