بوی عود می آید

بوی زیارت

بوی عود می آید

بوی زیارت

بوی عود می آید

بوی عود می آمد. مست شدم.
به هوای عید؛ برگشتم. و برای مدتی ماندم... فقط برای مدتی کوتاه.

اولین وبلاگم
http://mohammadein.blogfa.com/

وبلاگ دومم
http://delneviseham.blogfa.com/

آخرین مطالب

  • ۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۷:۲۳ س ب

پربیننده ترین مطالب

  • ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۴ امن

۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

دوران پیش دانشگاهی هم کوتاهه هم سر آدم تو لاک خودشه. دیر میاد. زود میره. و خیلی هم دنبال برقرار کردن ارتباط نیست.


من از اون سال خاطرات زیادی ندارم. البته یادمه بودن کسانی که توی دستشوئی آرایش میکردن میرفتن خونه.


ولی چند نفر خیلی خوب توی ذهنم موندن!


بخصوص دو نفر.


من صحنه هائی که مژده.م پای تابلو بود و با دست چپ مسئله حل میکرد و همه موهاش بیرون بود و مقنعه اش یه دفعه از پشت میفتاد رو یادم نمیره. مجبور میشد با دست  گچیش موهاش رو جمع کنه و مقنعه اش رو درست کنه. این کارش خیلی خنده دار بود برامون.

ادا اصول هاش یادمه. کلا جک بود. خیلی هم لات وار حرف میزد. و یه دار و دسته درست و حسابی داشت واسه خودش. درسش هم هر وقت میخوند خوب بود...



یه نفر دیگه اشون زهرا.ن هست که یادمه. اون موقع ها زهرا آخر کلاس می نشست. و من نمیتونستم درکش کنم که چرا زنگ تفریح ها چادر سرش میکنه! همیشه بهش فکر میکردم. خب ما یه بابا مدرسه بیشتر نداشتیم که... شایدم دو تا.


زهرا به شدت کم حرف بود. و البته شاگرد اول کلاس بود.

زهرا به معنای واقعی کلمه شیعه بود. یادمه با اون همه دلمشغولی هائی که داشتم چهره نورانیش همیشه توجهم رو جلب میکرد.

خب فکر میکردم ذاتیه.



الان بعد از 15 سال دارم اوج کمالاتی که این دختر داشت رو حس میکنم. ما همه نااراااااااااااحت از اینکه قراره جشن باشه و سر صف بایستیم. بعد زهرا میرفت روی سن قران میخوند.


اون به همه وظایفش آگاه بود و بهشون عمل میکرد. خوش به حال خودش. خوش به حال بچه هاش. خوش به حال همسرش. خوش به حال مولا که همچین دوستدارانی داره.


بعد از این همه سال؛ تعلق خاطر فراوانم به زهرا بیش از پیش شده. یادمه یه دانشگاه خوب هم قبول شد.


کاش یه شماره ازش داشتم... کاش


وای خیلی جالبه. شماره این مطلب شده 110

مامان محمدین
۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۳۸ ۰ نظر

دلم برای روزهای خوب تنگ میشه.


برای امروز... دیروز... فردا...


دلم برای بازی بچه ها تنگ میشه. هر قدر قربون صدقه اشون برم کمه. یعنی سیر نمیشم. پر نمی شم.


روزهای خوب! حتی شاید جیبت پر نباشه!


حتی شاید خالی هم باشه!


مهمه؟


روزهای خوب! یعنی بچه ها با لباس های ساده؛ با کفش های بسیار ساده تر؛ راحت از وسایل پارک استفاده کنن. بازی کنن.


و بگن که مامان بیا هوام رو داشته باش... و من برم بگم: کاری نداره تو میتونی!!! و ته دلم قنج بره...


من دلم برای این روزها تنگ میشه... میشه این روزها رو بغل کنم باهاشون عکس بگیرم؟ میشه بچسبونمشون تو قاب خاطرات قشنگم؟


من دلم زود زود تنگ میشه. همین الان دلم تنگ شده برای گاز گرفتن بچه ها ... دیشب لهشون کردم.


الان دارم باهاشون همزمان با تایپ صحبت میکنم... اما چرا دلم پر نمیشه؟ چرا دلم میخواد گریه کنم؟؟؟


واقعا عشق مادری حتی برای خود مادر غیر قابل شناخته!


مطمئنم که خدا بعضی از بنده هاش رو خیلی دوست داره. که یا خیلی دیرتر بهشون بچه میده. یا اصلا نمیده.

دلم نمیخواد اگه این مطلب رو میخونن دلشون بگیره.


من به عمرم ؛ به تعداد نفس هام مطمئن نیستم. دلم میخواد بچه هام جائی رو داشته باشن که بخوننش... و بدونن عاشقشون بودم.

پس بیزحمت غصه هاتون رو بذارین بیرون و تشریف بیارین داخل خونه مجازی ما. 


محمد حسین

محمد هادی


عاشقتونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم


هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت کلمات نمیتونن میزانش رو بیان کنن.

مامان محمدین
۰۹ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۲۰ ۴ نظر

قرار نیست همیشه یه نفر خواستگارتون باشه و یه عمر ازدواج نکنه ، وقتی که بهش جواب منفی میدین!


قرار نیست همیشه یه نفر خاطرخواه تون باشه و همیشه براتون حوصله داشته باشه تا حس کنین عاشقتونه!


قرار نیست همیشه سورپرایز بشین با هدایای کوچیک و بزرگش تا زندگی تون فانتزی باشه!


قرار نیست هر بار بهترین رستوران شهر دعوت بشین و یه میز براتون رزرور شده باشه تا به زندگی تون مطمئن باشین!


قرار نیست همه سالگردهای مهم و غیر مهم زندگی یادش باشه تا محبتش رو ثابت کرده باشه!


قرار نیست همیشه خاص رفتار کنه تا ...


یه لحظه فکر کنین! اگه نبود؛ اگه سایه اش نبود؛ اگه حمایتش نبود؛ اگه پدر بچه هاتون نبود؛ چطور بود زندگی؟ حالش خوب بود آیا؟


اگه حتی گاهی یکی از این اتفاق های خاص دنیای مردانه توی زندگی تون رخ میده(براتون هدیه میخره یا شام دعوتتون میکنه یا باهاتون درد دل میکنه یا ...)؛ کلاهتون رو کمی بالاتر بذارین. شاد باشین و با شادی و عشق به زندگی ادامه بدین.


درسته که اینها دل آدم رو گرم میکنه و محبت رو زیاد میکنه! اما حقیقتا این وجود سراسر لطف اونهاست که به زندگی ماها معنا میده   (و نه هدایاشون).


به نظر من  همیشه روز مرد هست. همین طور که همیشه روز زنه.


نعمت بزرگ زندگی ما مردهائی هستند که برای رفاه ما تلاش میکنن. حالا ممکنه این رفاه محقق بشه یا اینکه نسبتا محقق بشه.

مهم اینه که اونا دارن تلاششون رو میکنن. خدا ازشون قبول کنه.



مامان محمدین
۰۷ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۴ ۴ نظر

دیروزش کلی باهام حرف زده از مادرشوهرش..

کلی از حرفاش درد دل بود.. واقعا دل منم به درد اومد.


همون وقت شروع کرد از مامانش تعریف کردن. از اینکه خیلی دست و دلبازه و خیلی بهشون میرسه.

فرداش متوجه شدم مامانش گفته نیاین خونمون!!!


این بنده خدا کلا معروف شده به کلکسیونی از مشکلات اخلاقی.

قبلا میگفتم وا آخه چرا؟


الان میفهمم دلیلش رو. بندگان خدا هیچ جائی ندارن ! نه تو خانواده خانمه نه تو خانواده آقاهه...


این که میگن رضایت خانواده ها هم برای ازدواج شرطه همینه.


الان با بچه های بزرگ باید با خانواده ها بجنگن برای اینکه زندگیشون باقی بمونه.


حالا کاش زندگی خانوادگیشون هم یه آرامشی میداشت... و ارزش دفاع کردن رو البته.


من هی فکر میکردم چرا تو صحبت هامون مدام میگه مهر من فلان مقداره... من تو فلان قدر از خونه مون سهم دارم...

حالا میفهمم... احساس امنیت نداره خوب.


و اگه شما از بیرون به این خانواده نگاه کنین به نظرتون بی نظیرن... شاد و خوشبخت و پولدااااااااااااااااار...


از دیروز متوجه شدم واقعا کفش های طرف رو باید پوشید و راه رفت و بعد درباره راه رفتن هاش نظر داد...



مامان محمدین
۰۵ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۰۲ ۳ نظر