بوی عود می آید

بوی زیارت

بوی عود می آید

بوی زیارت

بوی عود می آید

بوی عود می آمد. مست شدم.
به هوای عید؛ برگشتم. و برای مدتی ماندم... فقط برای مدتی کوتاه.

اولین وبلاگم
http://mohammadein.blogfa.com/

وبلاگ دومم
http://delneviseham.blogfa.com/

آخرین مطالب

  • ۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۷:۲۳ س ب

پربیننده ترین مطالب

  • ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۴ امن

۲۶ مطلب با موضوع «عروة الوثقی» ثبت شده است

قبل تر ها خواندم که فرموده اند معصومین(نقل به مضمون)


تو کار نیک را در خفا انجام بده

مثل زنبوری که عسل تولید میکند.


و نگران نباش 

بقیه اش با خدا.



و این چند روزه عجیب چشیده ام. 

انجامش با من بود

من که نه


واقعیتش را بخواهید از اول تا آخرش خدا بوده

و هر وقت اراده کند میتواند اجازه ندهد قلم و نفس و نگاهم کار کنند.


پس انجامش هم با اجازه خودش بود.

و الان من از قلب آسیا مرتبط شده ام با شمال اروپا. 

آنها عسل میخواستند... 

وقتی یک حدیث را با دل و جان می چشی

هیچ حسی جز گرمای زیر پوستی نیست که می آید میدود و دلت را آرام میکند.


یک شادی وصف ناپذیر...

این روزها واقعا خدای ما بسیار از ما میزبانی کرده...

وقتی آن خانم چادر را انتخاب کردند و گفتند توی نمایشگاه شما همه راحت با چادر خرید میکردند


وقتی آن دختر خانم با آن حجاب خاصش کلی قربان صدقه ام رفته بخاطر کانالم.

وقتی آن خانم سراغ لینک کانال را میگیرد


اینها شکر دارد... میفهمی؟


و فکر میکنم سجده هایت کافی نیست.

تو باید شاکر باشی...

حتما راهش را نشانت میدهند...


مامان محمدین
۰۴ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۰۳ ۰ نظر

نه آنکه مزه نداشته باشد... دارد اما نمی دانم بگویم چه مزه ایست.


از دیروزش دل توی دل شان نبود که فردا صبح جلسه است. خوب همه جلسه ها دو شنبه ها بوده و من معذور. این جلسه را یکشنبه گذاشته بودند راس ساعت هشت صبح


خوب دلهره داشتم نمیتوانم بگویم نداشتم. قرار بود نتیجه تلاش پسرها را دریافت کنم. اما از طرفی آرام میکردم خودم را که این ها هدف نیست وسیله است. هدف عبد شدن است اگر خدا بخواهد...


و اگر خوب شد یا بسیار خوب آنقدرها تفاوت نمیکند.


تازه سر یکی از بچه ها دست و دلم بیشتر می لرزید. اما باز هم با همان فکر بالا آرام شدم.


نتیجه ها رسید... دل توی دلم نبود. شاید از بیرون که نگاه کنی بگویی چه دلهره ی مسخره ای.


اما مسخره نیست. قرار است از بیرون توانمندی فرزندت محک بخورد و نتیجه اش به توی مادر گفته شود.


نتیجه ها عالی بود شکر خدا.

عالی.


اما حس من عالی نبود. شیرین بود اما نبود.

تلخ بود اما نبود.


یک لحظه یادم آمد دقیقا فردا صبح قرار است کارنامه من برسد به دست مولا... هفته ای دو بار ... و من هر بار نمی فهم ولی من خوشحال می شود یا ناراحت...


من ولی شده بودم.... و حس شیرین موفقیت فرزندم رفته بود زیر دندانم...


من هم ولی دارم... اما حس ...... ............ ام رفته زیر دندانش....


برایم گریه میکند.... غصه میخورد.... میگوید دست بردار.... برگرد.... خودت به سختی می افتی... خودت ...


دستت را بده به ما .... رویت را برنگردان.... نگاهت را بینداز... گوشت را ببند... لب فرو بند///////////// فکرت را بیاور این طرف....


آنجا خطرناک است برایت.....


نمی فهمم...نمی خواهم بفهمم... و مولایم ....


مولایم ....


مولایم ...


این حس نمیدانم چه مزه ای دارد..........


بی مزه ترین حس دنیاست.... در میان برزخ خودت می نشینی ... وانفسا میکنی ... اشک می ریزی... و بعد می فهمی هیچ ... هیچ....


میان برزخ اعمالت..... کارنامه ای که آنها را بازتاب باشد .... ای وای من.... مولای من.....

مامان محمدین
۰۵ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۰۱ ۴ نظر

تا حالا فکر میکردم که واقعا مگه ممکنه یه عده غده باشن؟


مگه ممکنه یه گروه آدم ادعا کنن منتظر امام زمانن اما نباشن؟


دو سه روزه بهم ثابت شده.


یعنی خنده دار ترین وضعی که فکر کنید رو دیدم...


یک کانال مطالعه روزانه ی قرآن دایر کردیم با کمک دوست عزیزززززززززم...


و شروع کردیم برای تبلیغ و هر چه پیشتر رفتیم کمتر رسیدیم و هر چه بیشتر چشیدیم تشنه تر گشتیم.


قوانین تبلیغ یک کانال با تعداد اعضای کم و زیر هزار یا سه هزار یا پنج هزار تا خیلی جالب بود...


و کسی کانال تازه تاسیس تو را قبول نمیکند حتی. دیگر خیلی مشتاق باشد خودش عضو میشود.



در این بین سه چهار کانال بزرگ مهدویت و فراماسونری(که از اتفاق مسدود هم شد همان فردایش) خیلی جالب تر بودند.


 یکی از مدیرها که اشتباه گرفته بود. و نمی فهمید اصلا که درباره دین داریم صحبت میکنیم!!!

آن یکی گفت نهایتا میتواند کمک کند تا کانالی در حد !!! خودمان بیابیم و با هم تبادل انجام دهیم.

آن یکی گفت ما اصلا تبلیغ نمی گذاریم.

آن دیگری اصلا جواب نداد با آنکه خواند....

آن یکی گفت قانون ما اینست که زیر 3 کیلو را تبلیغ نکنیم.... قانون... چه چیز مزخرفی.


قانون را توی انسان وضع کرده ای .... برای حرف خدا؟؟؟

دیگری میگفت فقط 35 دقیقه قرار می دهم... حالا باز این غنیمت بود...


یکی که زیر آبی داشت میگفت آن یکی کانالمان را هم تبلیغ کن.  با یک حساب سر انگشتی فهمیدم آن یکی ضد نظام است !!!!!!!

اینها همه کسانی هستند که داعیه دین دارند متاسفانه. و نمی فهمند اگر کانالهای مذهبی یکدیگر را حمایت نکنند این زمین نجس تلگرام می شود گنداب هزار و یک کانال ناسازگار با دین.


البته نمیخواهم سیاه نمائی کنم.


بودند کانالهای 9 و 10 کیلویی که به راحتی و حتی بدون چشمداشت تبلیغ کردند. یعنی حتی تبادل هم نکردند. و در عوض فقط خواستار دعا شدند.


یعنی بندگان مخلص خدا خیلی کمند... خیلی کم. متاسفانه


خواستم بگویم مولا جان... آدم هائی که واقعا منتظرتان هستند بسیار کمند. آنها که ادعا دارند نمیدانند باید قرآن صامت خوانده و شناخته شود تا قرآن ناطق بیاید.

دست هایشان را گذاشته اند روی هم و فقط دارند دعا میکنند!!!!
مامان محمدین
۰۱ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۴۱ ۲ نظر

کافیست کمی سرک بکشی.

هر طرف را نگاه کنی پر از خبرهای ناب است.


مثلا ارمنستان این وسط چه کاره است. آذربایجان چه؟


حالا چه وقت است که کره شمالی سلاح های هیدروژنی اش را رو کند.


ترکیه کجا بود اصلا.


حرفی از کشوری مثل نیجریه هم نمی زنم...


اولش با خودم میگویم یکباره اینها چه شده اند.


اما با کمی تامل معلومم میشود که اصلا نمی تواند تصادفی باشد. اصلا نباید تصادفی باشد.


گردش این ایام نمی تواند بی قانون باشد.

و البته این ناآرامیها بی شک از پیش تعیین شده بودند.


مثلا برای رشد تکفیریهای سوریه ... اعراب عربستان ده سال است تابستان ها به سوریه می آیند برای خوش گذرانی....


و این هدفمند است... وقتی که خانه هایشان شده است محل آموزش!!!!


امشب داشتم فکر میکردم که ما کجای این قائله ایم؟


چه میتوان کرد؟ اینکه ظهور نزدیک باشد خیلی خوب است... اما خوبتر آنست که بتوانم کاری انجام دهم...


زمین و زمان آبستن هستند و درد عظیم و مشترکی در وجود همه ما خواهد پیچید....


شاید الان فقط نالیدن دیگران را دیده باشیم. اما دیری نمی پاید که ما هم احتمالا به شکلی دیگر این درد را خواهیم چشید.


برای آن لحظه ها جز ایمان راسخ از خدا برای همه مان چه میتوانم بخواهم؟


فکر میکنم این همانجاست که آسمان دید و بارش را نتوانست کشید!!!

همان وقت است.


آسمان این روزها را دیده بود پیشاپیش. و می دانست شانه های کوچک ما شاید بهتر از پهنای وسیع او میتواند تحمل کند.


ما منظورم مای نوعی است...

امثال سمیه ها....همسر شهید صدرزاده ها...


یک لحظه چشم هایم را می بندم...

میتواند این قائله راحت تر جمع و جور شود... اما به گمانم یک عده نمیخواهند.


یک عده اصلا قرن هاست منتظر این لحظاتند...


تو گویی همه نشسته اند به تماشا. و هر کس از هر طرف که میتواند یک شعله کوچک به آتش ماجرا اضافه میکند.


این وحدت نابی که در جریان مقابله با دشمن حقیقی! صورت گرفته آنقدر خواستنی و زیباست که مطمئنا در قالب کلمات نخواهد نشست.


دلم میخواهد بروم دست دوستم خانم ر. را بگیرم و بیاورم پای این کانالهای خبری بنشانم و توی چشم هایش زل بزنم و بگویم : اینها همان سنی هائی هستند که تو لعن شان میکردی.


اینها همانها هستند. اما وقتی حقایق ناب به گوششان رسیده سر تعظیم فرود آوردند...


اما حیف از وقتی که بخواهم خرج امثال او کنم.


به گمانم این که مدتی ننوشته بودم ... پر چانگی امروزم جبرانش کرد.



مامان محمدین
۱۹ آذر ۹۴ ، ۲۲:۴۳ ۰ نظر

خواستم بهت بگم اگه امسال همه تلاشت رو کردی که شیعیان کمتری بهت سنگ پرت کنن...


اما ما توی خونه شمایل ازت داشتیم...4 تا...


چسبونده بودیم به دیوار...


بچه ها برای ضربه بارون کردنت کیف میکردن. و این هم ایده خودشون بود.



(این خطی که دیلیت کردم رو خوندی دیگه...) .....


تکیه امون به خداست...


بازی زیبائیه... که بوی حقیقت میده.

مامان محمدین
۲۶ آبان ۹۴ ، ۱۶:۱۰ ۰ نظر

گاهی وقت ها خودت می کشی و می بری هر جا که میخواهی.


ماجرای 13 آبان امسال برای ما خیلی زیبا بود.


یک نوع هدایت زیبا داخلش بود... اصلا آن روز خیلی خاص بود.


نشستم روی نیمکت. سرمای هوا دویده بود زیر پوستم. میوه ها را دادم دست پسرها. خرمای برداشتم و همانطور نشُسته! خوردم!!!


از همان دور که می آمدیم این سمت دیدمش.... نشسته بود. و داشت کتاب محبوب را میخواند. اما نمیخواند... میخورد...

انگار در دنیای بود که ما نبودیم. خواستم شریک دنیایش شوم.


به بهانه گروه تلاوت تلگرام! جرات کردم...


و شد سپیده جان ! ما...


امید که بماند این ارتباط... ارتباطی که بی شک به قول او ... "خدا جان" ...  رقم زده بودش...


شعرهایش را می خوانم ... و چشم هایم را می بندم... او همان سمیه ده دوازده سال پیش است.


خوش به حالش.


حالا صندلی ای که روی آن آشنا شدیم برایم یک مکان خاص است... خیلی دوستش دارم.


حالا منتظرم ببینم خدا جان چه میخواسته در این دوستی! چه طرحی ریخته.... تا بازی اش کنیم...


سپیده های زیادی هستند که باید با آنها بود.... و لابد سهم ما برای این با هم بودن صفحه های تلاوت روزانه مان است فعلا.


باشد که دیداری تازه شود.... و صحبت ها شود.... البته بدون حضور دوقلووووووووووهاااااااااااااااااااا !



مامان محمدین
۱۷ آبان ۹۴ ، ۰۹:۲۳ ۱ نظر

زینب جان!

راستش ما تمام تلاشمان را کردیم که به نحو  احسن در مراسم مختلف شرکت کنیم.

میدانید بانو؟


بعد از ظهرها کمی استراحت میکردیم. آب میخوردیم و کمی به چشم هایمان استراحت میدادیم....


ضمن آنکه کتک هم نخورده بودیم...


تصور آنکه شما چطور آن همه مصیبت را از سر گذراندید متحیرمان میکند.


و هیچ وقت نفهمیدیم چگونه....



ما از این فاصله زمانی! با این همه استراحت و آب و آرامش...


واقعا درکش غیر ممکن است.



مامان محمدین
۰۵ آبان ۹۴ ، ۱۱:۱۲ ۱ نظر

عشقی است نامیرا....

عشقی که فرزند 6 ساله ام را آنقدر به وجد می آورد که میگوید: مامان من تو دلم صد نفر هست...


در جواب تنها ماندن امام حسن (ع) و کم یار بودن امام حسین (ع).


حالا به خیال بعضی ها میشود نور خدا را با فوت خاموش کرد....


و ما را ترسی از مرگ در این راه نیست که افتخار است...


و دلم میخواهد زیر هر پیامکم بنویسم التماس دعای شهادت...


"نامیرا" کمی سنگین باید باشد. اما گاها ترجمه ای مادرانه در کنارش دارم.... و شده است همدم لحظه های با هم بودنمان.




مامان محمدین
۳۰ مهر ۹۴ ، ۰۷:۵۷ ۰ نظر

خدا رو شکر که محرم اومد...


خدا رو شکر که میشه گریه کرد...


میشه شکایت کرد... به وزیر ارتباطات امام حسین (ع)


و چه قدر جای شکر دارد رسیدن و درک کردن ماه حسین(ع)


مامان محمدین
۲۳ مهر ۹۴ ، ۱۱:۰۰ ۰ نظر

از دختر کوچکی به پدر بزرگوارش


سلام علیکم


احتراما درخواست دارم برای دست اندر کاران مسائل مهم و اساسی کشور کلاسی در جهت تبیین دیدگاه های قرآن در باب ارتباطات جهانی بگذارید.


و از آنها امتحان های عملی بگیرید. دست دلهایشان را بگیرید و به اجبار هدایتشان کنید.... شما میتوانید... بعضی ها نمیخواهند هدایت شوند.

ولی وقتی در راس امور هستند باید هدایت شده باشند. و الا همه ما را به سقوط رهنمون می شوند...


فدای دلتان بشوم. این روزها قبل از آنکه برای عزت کوچک شده مان غصه بخورم غصه شما را میخورم.


به وضوح بر همه مشخص است که اینان را اصلا ارتباطی با قرآن نیست. و الا این اصول قرآن است که نادیده گرفته می شود و قلب همه به درد می آید.

همه منظورم همه کسانی است که نگران انقلاب هستند...


همه دلواپسان! همه افراطی ها...


مولایم! ما در خدمتیم ... تا هر وقت که ایمان داشته باشیم...


مولایم دستتان را می بوسم.

مامان محمدین
۱۲ مهر ۹۴ ، ۱۶:۳۲ ۱ نظر