یک دو سه
چشم که می گشایی پیامک آمده که ویزاها آماده اند.
آن لحظه همه چشم می شوند... همه.
دلت می لرزد اما تلاش میکنی که آرام باشی.
نفس می کشی و به یاد می آوری که اربعین از مدتها قبل در خانه ات شروع شده. از همان وقتی که شال و کلاه کردید و رفتید تهران... در آن سرما و با آن همه سختی... فقط برای یک روز و نیم.
اربعین از وقتی شروع شد که صدای رادیو اربعین صدای واضح خانه تان شد.
و حالا که یک کوله و یک کیسه خواب جلوی رویت نشسته اند. غبطه میخوری به حالشان. قرار است در خدمت زائر حسین باشند.
این اولین جدایی طولانی ماست. شاید یک تمرین عملی است.
و فکر کردن به مصائب زینب امسال چقدر راحت تر شده...
انگشت ها روی دکمه های کیبورد نمی لغزند دیگر. آنها هم منتظر عکس العمل من هستند.
***
درباره س و ب به این نتیجه رسیده ام که تلاش فراوانی لازم دارد.... تلاشی که به نظرم از اول تا آخرش باید سپرده شود به دست رب.
این "رب" ماست که میتواند تربیت کند... من را به واسطه آنها... و آنها را به وسیله من. پس این وسط "من" به معنای واقعی کلمه حذف می شود.
الا نگرانی های این مسیر. خون دل خوردن ها...
مسابقه شروع شده است. مسابقه اربعین و مسابقه با ب و س.
حس میکنم بازنده باید شیطان باشد. و برای اینکه او ببازد نذر میکنم؛ خودم را به خودش می سپارم و تلاش میکنم..... تلاش...