وقتی تئوری ها عملی نمیشن.... تازه میفهمی که این حس آخرین نماز امروز یا آخرین سجده امروز
و بعدتر آخرین نماز عمرم... آخرین سجده عمرم
واقعا حسه. خودش نیست.
و حالا حالاها کار داره تا بشه خودش.
عین یه بازی.... بازیگر هر قدر هم قهار باشه باز وقتی داره ادای سر درد رو در میاره باز هم اداست...
یه مدت حس کردم این ادای من جدی شده...
خدا با یه بازی کوچوووولو بهم ثابت کرد که نه عزیز دلم... اینا همه اش بازیه.... رکب نخور...
ولی عجب دو سه روزی بود.... نگرانی از یک بیماری خفته و نهان...
و بعد حس های تلخ و شیرین بعدش.
تنها قسمت جالبش برام این بود که گفتم اگر حقیقت داشته باشه ... همین خواهم موند... همین !
و قشنگ ترین قسمتش اون نمازهای زیبا و اون حس زیبا بود.... اینکه به صورت واقعی فکر کنی این نماز آخرمه.
گاهی بد نیست شک کنیم به اینکه وقت میکنم از این سجده به سجده بعدی برم؟؟؟؟
مساله اینه که رول این شک کردن رو داریم بازی میکنیم.... تازه کلی هم باهاش حس معنوی میگیریم.
رول بازی کردن هم بد نیست. اما به شرطی که یک روز واقعا از نقش بیایم بیرون... و خودمون باشیم با همون نشانه های نقش.
نمیدونم قراره کی از این نقش بازی کردن بیایم بیرون. اما هر وقت و هر جا ... حتما میمون و مبارکه. حتما