چاله چوله
شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۳، ۰۶:۲۷ ب.ظ
دلنوشته های من! - چاله چولهگاهی باید چاله چوله ها را بی آنکه نگاه کنی رد شوی.
من یک جائی گیر افتاده بودم که چاله های اطراف برایم چاه بودند.
یک جائی که آدم ها همه تفاخرشان یک مساله کاملا مادی و فناپذیر بود. که البته در 99 درصد آن مسئله سرآمد جمع بودم و هستم.آن یک درصد هم به پای چیزی رفت که ارزشش را داشت و دارد. و البته جبران پذیر هم هست.
خلاصه اینکه
جای خوبی نبود. امیدوارم گیر نیفتید.
یادم هست یکبار توی آینه نگاه کردم و به همه آنها هم فکر کردم. دیدم از یک ثانیه بعدمان خبر نداریم. پس تفاخری نمی ماند.
چقدر راحت توانستم این چاله چوله های کوچک را رها کنم و به افق (هدفم) خیره شوم.
امشب داشتم به حرف های دلم گوش می کردم. پیرو پست قبل!
فهمیدم دلم وقتی من را مشغول هدف بزرگی ببیند هی سنگ نمی اندازد جلوی پایم.
دلتان را مشغول کنید. زیبا می شود راه.
۹۳/۰۶/۲۲