هوای ابری+ درهم نوشت
یادمه یه بار
یه سالی
وسط حیاط نقلیتون نشسته بودی.
منم تازه ازدواج کرده بودم.
بهم گفتی این آسمون هم دلش خیلی پره. اما همش غر غر میکنه.
ادامه دادی به آقا ... میگم تو هم مثل این آسمونی. فقط ابری. یه بار خالی شو. اینقدر غر غر نکن.
دیروز تازه فهمیدم دخترت هم چشماش رو عمل کرده. پسرت هم زن دادی.
این روزها همه اش مشغول کاری. اوضاع زندگیت تغییر خاصی نمی کنه. نمیدونم چرا.
راستی! اینجا هم هوا دو روزه ابریه. دلمون برای یه بارش لک می زنه. چقدر بوی آخرالزمان میاد.
دو سه روز پیش قبل از ساعت هفت صبح با همسر و پسرها بیرون بودیم. مهاجرت عظیم کلاغ ها نظرم رو جلب کرد. دقیقا مثل اون روزها... مثل بچگیا.
البته تعدادشون خیلی خیلی خیلی زیاد بود. و چندین خیابون اون طرف تر از اولین کلاغی که دیدیم باز دسته های کلاغ رو می دیدیم که به سمت شمال می رفتن.
عصر همون روز هم نزدیک غروب یه تعداد خیلی کمتر.
میدونم که این کلاغ ها هم دلشون از این زمستون گرم و هوای ابری بدون بارش گرفته...
کاش 24 ساعت شبانه روز می شد 28 ساعت.
همیشه کار هست. و وقت نیست.
میدونی به چند نفر دلم میخواد زنگ بزنم حرف بزنیم؟ چند تا پیامک تو گلوی موبایلم گیر کرده؟؟؟
اووووووووووف. چارباغغغغغغغغغغغغغغ جانم... روزهای خوش سالهای قبل.... عالیه و همگی... دلم تنگه دلم تنگه دلم تنگه
از وب قبلی با تاریخ 7 بهمن 93