آه روزهای خوب
دلم برای روزهای خوب تنگ میشه.
برای امروز... دیروز... فردا...
دلم برای بازی بچه ها تنگ میشه. هر قدر قربون صدقه اشون برم کمه. یعنی سیر نمیشم. پر نمی شم.
روزهای خوب! حتی شاید جیبت پر نباشه!
حتی شاید خالی هم باشه!
مهمه؟
روزهای خوب! یعنی بچه ها با لباس های ساده؛ با کفش های بسیار ساده تر؛ راحت از وسایل پارک استفاده کنن. بازی کنن.
و بگن که مامان بیا هوام رو داشته باش... و من برم بگم: کاری نداره تو میتونی!!! و ته دلم قنج بره...
من دلم برای این روزها تنگ میشه... میشه این روزها رو بغل کنم باهاشون عکس بگیرم؟ میشه بچسبونمشون تو قاب خاطرات قشنگم؟
من دلم زود زود تنگ میشه. همین الان دلم تنگ شده برای گاز گرفتن بچه ها ... دیشب لهشون کردم.
الان دارم باهاشون همزمان با تایپ صحبت میکنم... اما چرا دلم پر نمیشه؟ چرا دلم میخواد گریه کنم؟؟؟
واقعا عشق مادری حتی برای خود مادر غیر قابل شناخته!
مطمئنم که خدا بعضی از بنده هاش رو خیلی دوست داره. که یا خیلی دیرتر بهشون بچه میده. یا اصلا نمیده.
دلم نمیخواد اگه این مطلب رو میخونن دلشون بگیره.
من به عمرم ؛ به تعداد نفس هام مطمئن نیستم. دلم میخواد بچه هام جائی رو داشته باشن که بخوننش... و بدونن عاشقشون بودم.
پس بیزحمت غصه هاتون رو بذارین بیرون و تشریف بیارین داخل خونه مجازی ما.
محمد حسین
محمد هادی
عاشقتونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت کلمات نمیتونن میزانش رو بیان کنن.