تاثیر گذاری
دوران پیش دانشگاهی هم کوتاهه هم سر آدم تو لاک خودشه. دیر میاد. زود میره. و خیلی هم دنبال برقرار کردن ارتباط نیست.
من از اون سال خاطرات زیادی ندارم. البته یادمه بودن کسانی که توی دستشوئی آرایش میکردن میرفتن خونه.
ولی چند نفر خیلی خوب توی ذهنم موندن!
بخصوص دو نفر.
من صحنه هائی که مژده.م پای تابلو بود و با دست چپ مسئله حل میکرد و همه موهاش بیرون بود و مقنعه اش یه دفعه از پشت میفتاد رو یادم نمیره. مجبور میشد با دست گچیش موهاش رو جمع کنه و مقنعه اش رو درست کنه. این کارش خیلی خنده دار بود برامون.
ادا اصول هاش یادمه. کلا جک بود. خیلی هم لات وار حرف میزد. و یه دار و دسته درست و حسابی داشت واسه خودش. درسش هم هر وقت میخوند خوب بود...
یه نفر دیگه اشون زهرا.ن هست که یادمه. اون موقع ها زهرا آخر کلاس می نشست. و من نمیتونستم درکش کنم که چرا زنگ تفریح ها چادر سرش میکنه! همیشه بهش فکر میکردم. خب ما یه بابا مدرسه بیشتر نداشتیم که... شایدم دو تا.
زهرا به شدت کم حرف بود. و البته شاگرد اول کلاس بود.
زهرا به معنای واقعی کلمه شیعه بود. یادمه با اون همه دلمشغولی هائی که داشتم چهره نورانیش همیشه توجهم رو جلب میکرد.
خب فکر میکردم ذاتیه.
الان بعد از 15 سال دارم اوج کمالاتی که این دختر داشت رو حس میکنم. ما همه نااراااااااااااحت از اینکه قراره جشن باشه و سر صف بایستیم. بعد زهرا میرفت روی سن قران میخوند.
اون به همه وظایفش آگاه بود و بهشون عمل میکرد. خوش به حال خودش. خوش به حال بچه هاش. خوش به حال همسرش. خوش به حال مولا که همچین دوستدارانی داره.
بعد از این همه سال؛ تعلق خاطر فراوانم به زهرا بیش از پیش شده. یادمه یه دانشگاه خوب هم قبول شد.
کاش یه شماره ازش داشتم... کاش
وای خیلی جالبه. شماره این مطلب شده 110