دلنوشته های من! - زیر قدم های شمابهشت امروز همین جا بود! زیر قدم های شما.
زیر عصای شما؛ که لنگان لنگان می آمدی و صلوات می فرستادی.
زیر چرخ های آن کالسکه خالی ! و زیر قدم های آن پدر و مادر بچه به بغل.
گرم بود. حتی اگر روزه نبودی سخت بود این همه پیاده روی.
من شانه های خمیده و استخوان های بیرون زده ی شما را دیدم مادر! و تا مدتها ردت را دنبال کردم با چشم. و حتما نور مهمان چشمانم شد!
و کمربند طبی را به کمر شما از روی پیراهن دیدم پدر! جزای خیر انشاالله.
همه آمده بودند؛ همه. و مثل همیشه میدان پر بود. ما خیلی زودتر رسیدیم. و آب بازی پسرکانمان بسی لذت داشت.
کودکان ما در آب بازی میکردند اما کودکان غزه و عراق و سوریه در خون! آب سرد است و خون گرم...
هر چه فریاد مرگ بر اسرائیل هم بزنیم کم است کم! اسرائیل غده سرطانی ای است که در یک جا حضور ندارد. کم اشتها هم نیست.
دیروز و دیروزها طالبان را زائیده و سلفی ها و وهابی ها را و امروز داعش را... فردا را خدا به خیر کند.
این فرزندان خلف؛ همه! دستشان به خون مسلمانان آغشته است. شیعه و سنی ندارد. همه برادریم.
و ولایت مداری یعنی از مدار اطاعت خارج نشویم؛ جلو نزنیم و عقب نیفتیم. آنچه پیر راه تشخیص می دهد بی شک درست ترین است.
آنها آرزو دارند که امروز و فردا در خانه ما را بکوبند... اما خط مقدم جنگ فعلا جاهای دیگریست. اگر از خط مقدم ها حمایت نکنیم بله؛ ناخن به دیوار ما هم خواهند کشید.
حمایت امروز ما از تمام مسلمین بود... هر کجای این زمین خاکی! سمبل آن غزه است با آن کشتارهای خونین و به دور از انسانیت.
خداوند رحم کند به همه ما. که بوی ظهور سالهاست به مشام رسیده است...