بوی عود می آید

بوی زیارت

بوی عود می آید

بوی زیارت

بوی عود می آید

بوی عود می آمد. مست شدم.
به هوای عید؛ برگشتم. و برای مدتی ماندم... فقط برای مدتی کوتاه.

اولین وبلاگم
http://mohammadein.blogfa.com/

وبلاگ دومم
http://delneviseham.blogfa.com/

آخرین مطالب

  • ۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۷:۲۳ س ب

پربیننده ترین مطالب

  • ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۴ امن

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۰ ثبت شده است

دلنوشته های من! - درخت بی ثمردرختی که از اول بی ثمر باشد تکلیفش معلوم است.

اما وای! وای از آن وقتی که باغبان برسد بالای سر درختش / درختانش...و میوه ای نیابد.

تمام مدت برای درختی زحمت کشیده است که ثمری نداشته!


اینکه این ثمرها چه شده اند هم ماجراها دارد...

ممکن است درخت از بن خراب شده باشد.

ممکن است ثمر داشته و دزدی هوسش را کرده!

یا حتی ممکن است آفت زده باشد.



میان باغ ایستاده بودم به تماشا.

وااااای هیچ کدام از درخت های آلوچه دیگر ثمری نداشتند. همه شان تا دو هفته پیش پرررررر بودند از آلوچه های خوش رنگ و لعاب.


یک آن به ذهنم رسید!!! به ذهنم رسید که خدایا نکند قیامت برسیم سر محصولمان و ببینیم آفت زده شده اند!

یا دزد گناه ربوده است همه تلاشمان را!

یا نیت مان از اول درست نبوده و درخت عملمان بی ریشه کاشته شده بوده.


چقدر حس بدی داشتم آن لحظه..... و این لحظه دوباره.


خدایااااااااا بگذر از من . ببخش مراااااااا ای خداوند رحمان و رحیم.

به رحیمیت ات قسمت میدهم ... مولایم.


اگر درختی باشد!!!! ریشه دارش کن. از آفت گناهانم به دورش دار. و از شر دزدان ایمانم بر حذر بدارش.... اگر درختی باشد!



مامان محمدین
۲۵ تیر ۹۰ ، ۱۸:۴۲ ۰ نظر
دلنوشته های من! - دلم گرفته !دلنویسه های من!

چرا ننویسم؟

چرا؟

امشب دلم گرفت.

گشتی توی شهر زدیم. قبل از اذان مغرب و برگشتیم منزل.

وااااااااای خدای من.

من به فکر مولایم نبودم اما اکثر کسانی هم که صدای موسیقی شان گوش فلک را کر کرده بود، رنگ و لعاب زنهایشان، لباس های قناس و معیوب اکثرشان؛ حال هر همسوی طبیعتی را به هم زده بود ؛ هم به فکر مولایم نبودند.

میدانم حرف این جمعه و آن جمعه نیست! حرف آدم شدن من است. که اگر آدم بشوم شنبه هم باشد می آئی.

اینها را برای دل خودم مینویسم.

امشب دیدم که چقدر پیر شده ایم.

و تو نیامده ای. نه نه نه ما نیامده ایم.

یادم هست کودک بودم و این سبزی فروش جوانی بیست ساله بود.

حالا ولی مردی چهل و چند ساله می نمود.

و تداعی شد برایم جمله های پر غصه کافی! که میگفت آقا جان جوانهایمان پیر شدند و یک عده از پیرهایمان مردند..... منتظریم آقا جان.


به انتظار تو نشستن

خطای ما بود.

به انتظار تو باید ایستاد.



وای تمام دلم میلرزد.

ما چگونه بی یاد تو جمعه ها را شب میکنیم؟!

چگونه بی یاد تو هستیم؟!

و مگر ممکن است؟!

مولای من

تمام دار و ندار من...

تمام دار و نداری که خودم هم از حضورت بی اطلاعم

هوایم را داشته باش ......

هوایمان را داشته باش......


از فتنه های آخر الزمان بی اندازه هراس دارم.

بی اندازه.


آقا جان فرزندانم امشب با مولودی شما سینه میزدند.آمدم نهی شان کنم! اما دیدم کار آنها درست تر است از کار اینانی که ......

دلم یک لحظه لرزید... ما در سالگشت تولد شما باید شاد باشیم یعنی؟!

گمااااان نمیکنم!

شرم باد بر من.


شرم باد.........


اگر حجاب ظهورت وجود ... من است..................


من مانع ظهور شما هستم آقا جان.

هر هفته نگاه میکنی به اعمالم! و میگوئی از تو انتظار نداشتم.

ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم شده ام.

که نمیشنوم صدایتان را.

مولایم دستی بکش بر سر و روی وجودم. میخواهم جاری شوم. که رکود می پوساندم!

دستم را بگیرید...... دست دلم را.

فرزندانم را ای مولای عزیزممممممم به شما می سپارم. فدائی راه شما باشند برایم کافیست. کافی.

و رهبرم راااااااااااااااااااااااااااااا....


میخواهیم باشند تا ظهورتان... میخواهیم باشیم و در رکابتان........


خدایا چه انتظار زیادی داریم از ظرفیت وجودی خودمان.

اما تو میتوانی ظرفمان را و گنجایشمان را بزرگ کنی....... آنقدر که لایقش شویم. لایق آن هدف بزرگی که حتی نفس کشیدن در هوایش حتتتتی در خیال هم لذتی باور نکردنی دارد.

لذتی که در عقل و احساس من به شخصه نمی گنجد.

شـهـادت!



مامان محمدین
۲۵ تیر ۹۰ ، ۱۶:۲۹ ۰ نظر