بوی عود می آید

بوی زیارت

بوی عود می آید

بوی زیارت

بوی عود می آید

بوی عود می آمد. مست شدم.
به هوای عید؛ برگشتم. و برای مدتی ماندم... فقط برای مدتی کوتاه.

اولین وبلاگم
http://mohammadein.blogfa.com/

وبلاگ دومم
http://delneviseham.blogfa.com/

آخرین مطالب

  • ۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۷:۲۳ س ب

پربیننده ترین مطالب

  • ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۴ امن

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

دلنوشته های من! - مرگمرگ از خیلی چیزا به ما نزدیکتره...

باور کنین.

دیروز برای بار دوم تجربه اش کردم.

من اصلا نترسیدم.

آسیه رنگش گچ شد. اختیارش رو از دست داد... چادرش از سرش افتاد(یه اتفاق محال!)

مامان.. مامان قلب درد گرفت.

خاله می لرزید.

بعضی وقتا آدم فکرش رو هم نمیکنه...

مرگ رنگش زشت نبود! ترس نداشت.

اما اون لحظه فقط خودت رو می بینی. نگران هیچ چیز دیگه نیستی.

مامان محمدین
۲۳ مرداد ۹۳ ، ۰۴:۳۷ ۰ نظر
دلنوشته های من! - زیر قدم های شمابهشت امروز همین جا بود! زیر قدم های شما.

زیر عصای شما؛ که لنگان لنگان می آمدی و صلوات می فرستادی.

زیر چرخ های آن کالسکه خالی ! و زیر قدم های آن پدر و مادر بچه به بغل.

گرم بود. حتی اگر روزه نبودی سخت بود این همه پیاده روی.

من شانه های خمیده و استخوان های بیرون زده ی شما را دیدم مادر! و تا مدتها ردت را دنبال کردم با چشم. و حتما نور مهمان چشمانم شد!

و کمربند طبی را به کمر شما از روی پیراهن دیدم پدر! جزای خیر انشاالله.

همه آمده بودند؛ همه. و مثل همیشه میدان پر بود. ما خیلی زودتر رسیدیم. و آب بازی پسرکانمان بسی لذت داشت.

کودکان ما در آب بازی میکردند اما کودکان غزه و عراق و سوریه در خون! آب سرد است و خون گرم...

هر چه فریاد مرگ بر اسرائیل هم بزنیم کم است کم! اسرائیل غده سرطانی ای است که در یک جا حضور ندارد. کم اشتها هم نیست.

دیروز و دیروزها طالبان را زائیده و سلفی ها و وهابی ها را و امروز داعش را... فردا را خدا به خیر کند.

این فرزندان خلف؛ همه! دستشان به خون مسلمانان آغشته است. شیعه و سنی ندارد. همه برادریم.

و ولایت مداری یعنی از مدار اطاعت خارج نشویم؛ جلو نزنیم و عقب نیفتیم. آنچه پیر راه تشخیص می دهد بی شک درست ترین است.

آنها آرزو دارند که امروز و فردا در خانه ما را بکوبند... اما خط مقدم جنگ فعلا جاهای دیگریست. اگر از خط مقدم ها حمایت نکنیم بله؛ ناخن به دیوار ما هم خواهند کشید.

حمایت امروز ما از تمام مسلمین بود... هر کجای این زمین خاکی! سمبل آن غزه است با آن کشتارهای خونین و به دور از انسانیت.

خداوند رحم کند به همه ما. که بوی ظهور سالهاست به مشام رسیده است...

 

مامان محمدین
۰۳ مرداد ۹۳ ، ۱۴:۱۲ ۰ نظر
دلنوشته های من! - گردنبندچند دقیقه هست که بالا سر من به یه چیزی ور میره.

آروم میندازه دور گردنم و پشت سرم گره اش می زنه.

بعد میگه یک دو سه و می پره روی کمرم. کم کم حس خفگی بهم دست میده. حقیقتا یادم میره کدوم خط بودم وقتی میگهمامان خیلی دوستت دارم.

نشان کتاب رو میذارم لای صفحه و از پشت دستم رو حلقه میکنم دور پاهاش.کلی کیف میکنم. البته بماند که دو روزه اعصاب برام نمونده... چپ میره راست میاد میگه مامان اون گردن بندت کووووووو؟ امروز که دیگه میگه مامان اون یه گردنبند بود اینم یه گردنبند دیگه...

و داداشش حمللللللللله برای گرفتن گردنبندها... هـــــــــــــــِی !

مامان محمدین
۰۱ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۲۹ ۰ نظر