بوی عود می آید

بوی زیارت

بوی عود می آید

بوی زیارت

بوی عود می آید

بوی عود می آمد. مست شدم.
به هوای عید؛ برگشتم. و برای مدتی ماندم... فقط برای مدتی کوتاه.

اولین وبلاگم
http://mohammadein.blogfa.com/

وبلاگ دومم
http://delneviseham.blogfa.com/

آخرین مطالب

  • ۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۷:۲۳ س ب

پربیننده ترین مطالب

  • ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۴ امن

دوران تحصیل

يكشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۳، ۰۶:۴۸ ق.ظ
دلنوشته های من! - دوران تحصیلخانم نصر باردار نمی شد. خیلی هم شوخ طبع بود و البته یه مدیریت خاص هم داشت.

من همیشه درس خون بودم. تو کل زندگیم این طوری بودم که توی کلاس باید جزء نفرات برتر باشم.

یادمه یه بار خانم نصر همیشه عاشقش بودم صدا زد پای تابلو. علوم بپرسه.

اما من هیچی نخونده بودم.

یادم میاد اعظم، محبوبه، سمیه محسنی که اون آخر کلاس بودن یا حتی مرضیه شروع کردن با ایما و اشاره تقلب رسوندن.

یادم میاد نمره ام بالای ده شد. اما خب من این نمره رو دوست نداشتم. یعنی برای من از هزار تا شکست بدتر بود.

ولی همه اون بر و بچه هائی که جزء شاگردهای گروهم بودن یا حتی نبودن و من هم باهاشون رابطه ای نداشتم چون اونا همه اش تو فکر بوی فرند بودن یا کارهای خلافی که من اصلا خوشم نمی اومد حتی بهش فکر کنم؛ همونا بهم کمک کردن.

واقعنا! روی اون دوستی ها می شد حساب کرد.

نمی دونم چی شد یاد اون لحظه افتادم دیروز. گفتم ثبتش کنم بلکه از این آلزایمر زودهنگام ( به قول ز بصیر) در امان بمونه. و سالهای آتی بیام بخونم و یادش کنم.

خانم نصر سالها بعد باردار شد. و دیگه نیومد مدرسه. سنش زیاد بود. یعنی مثلا فکر کن همسن خاله طاهره بود. و چون یه جورائی من رو یاد خاله مینداخت خیلی دوستش داشتم.

کلا معلم هام خوب بودن... یاد معلم عربیمون به خیر. که این جلسه باهام هماهنگ می کرد که هفته بعد کلاس رو چطوری اداره کنم و خودش نمی اومد... تمرین هائی که از قبل حل نکرده بودیم رو ازم میخواست پای تابلو حل کنم.

یادش به خیر. شاید همین کارش باعث شد من به زبان عربی علاقمند بشم. که توی دبیرستان توی جلسه اول دو تا ایراد مهم قواعدی به معلم عربیمون بگیرم. و بشم عشق اون معلم. البته که خانم غزنوی هم بی تاثیر نبود.

با اینکه فاطمه رو خیلی بیشتر دوست داشت (و من هم کلا آدمی نیستم که تلاش کنم تا اول باشم!) اما منم خیلی دوستش داشتم.

با اون روش تدریس جالبش. صیغه ها رو خیلی خوب برامون جا انداخت.

معلم های عربیم؛ معلم ریاضیم خانم نعمت اللهی؛ وای معلم زبانم که از اول تا آخر من رو می فرستاد پای تابلو و هی از بقیه ایراد میگرفت...(تو کلاس زبان اول بودم همیشه) . عشقم خانم راوش عزیزم که دیگه خیابونشون هم خراب کردن و آدرس خونه شون رو ندارم. همون که کمکم کرد چشمام رو ببندم و تو کنکور تند و تند تست های زبان رو بزنم و بالاترین درصدم بشه همون زبان.

وای یادش بخیر.

دوران تحصیلم خیلی لذت بخش بود. هر لحظه یادآوری یکی از این خاطره ها کافیه تا برم به دوران قشنگ تحصیل. مدرسه شهید جلال افشار که سالها بعد فهمیدم این اسم عظیم مال کیه!

مدرسه طاهره با اون زیارتگاه کنارش که همیشه خدا درش بسته بود. دبیرستان توحید. وای چه جائی بود. با اون ناظمش. خانم توکلی.

پیش دانشگاهی.... راستش جز کلاس های زبانش و البته کلاس ادبیات فارسیش که معلمش دختر عمه مامان بود هیچ خاطره دیگه ای ازش ندارم.

 

دو تا از بهترین دوستام نمره هاشون بد شده بود نتونستن بیان روزانه. خیلی بد بود. دوست نداشتم اون سال رو.

خیلی از دوستام خیلی جاهای خوب قبول شدن. اما همه کسانی که با من راهنمائی و دبیرستان بودن پیام نور آوردن. هیچ وقت پیام نور رو دوست نداشتم. نمیدونم چرا. شاید یه روزی نظرم تغییر کرد!

 

۹۳/۱۱/۱۹
مامان محمدین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">