بوی عود می آید

بوی زیارت

بوی عود می آید

بوی زیارت

بوی عود می آید

بوی عود می آمد. مست شدم.
به هوای عید؛ برگشتم. و برای مدتی ماندم... فقط برای مدتی کوتاه.

اولین وبلاگم
http://mohammadein.blogfa.com/

وبلاگ دومم
http://delneviseham.blogfa.com/

آخرین مطالب

  • ۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۷:۲۳ س ب

پربیننده ترین مطالب

  • ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۴ امن

۴۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «با طعم خدا» ثبت شده است

دوران خیاطی نازک دوز معروفه به دوران سربازی.


واقعا خسته کننده اس. بخصوص اگه مربیت سخت گیر باشه

هووووووووووووف


امروز اولین روز آزادی منه. دوران نازک دوز و پرو تموم شده.

بعد از نماز صبح یه خواب دلچسب رفتم.... اوووووووووووم وسط پذیرائی! تازه بچه ها هم خواب بودن.... خیلی کیف داد.


وقتی تلفن زنگ خورد و متوجه شدم شماره اش شناس نیست تصمیم گرفتم چشمام رو باز کنم... و خوب شد که بیدار شدم. همه اش توی خواب داشتم سوسک میکشتم!!!


:|||||||||||||||||||||||||||||||||


(چیزی که توی واقعیت اتفاق نمی افته هیچ وقت.)


دوستم بود. یه عااااااااااااالمه شبهه دینی و سیاسی داشت. خب واقعا از موضعی که داشت عقب نشست. چون با استدلال ها شکر خدا کنار اومد.


یک ساعت زنگ زد حرف بزنیم از زندگی و به قول خودش غیبت خونمون رو تقویت کنیم ها... همه اش صرف این مسائل شد.


خوابم تعبیر شد!!!


اولین روز آزادیم مبااااااااارک.


تصمیم گرفتم به همین مناسبت و البته به مناسبت تولد همسر دو تا از دوستای خانوادگی مون رو دعوت کنم. یه کیک بپزم و آزادی خودم رو از خیاطی و سالگرد آزادی همسرم از دنیای ما قبل این :))))))))))))) رو جشن بگیریم.



و در جهت تشویق این دو تا دوست به ساده زیستی! قصد دارم شام رو منو باز بذارم. هر کی هر چی خواست بخوره...


حالا منو :


آبدوغ خیار؛ ماست و خیار؛ نون پنیر گوجه و خیار؛ نون پنیر سبزی؛ خرما؛ نون پنیر هندونه؛ شاید!! املت هم کنارش بذارم.


از نظر من و همسری تجمل آفت ارتباطات خانوادگیه.


گفتم منوی باز یادم افتاد به یه اتفاق.

مامان محمدین
۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۲۳ ۱ نظر
توی وبلاگهای مختلف خوندم... از آدم های مختلف هم شنیدم

که باید برای نمازهای قضا کاری کرد...(یعنی اینکه دغدغه خیلیاس)

هیچ کس نمی تونه ادعا کنه که نماز قضا نداره (از آدم های معمولی؛ عین خودمون. نه اولیای الهی)

یه فکری به ذهنم رسیده

گفتم اینجا هم بگم. شاید به درد کسی بخوره.

یه کار خیلی خیلی ساده

یه دفتر کنار بذاریم. یا حتی تو تقویممون علامت بذاریم.

برای اینکه قاطی نکنیم هفته ای یه نوع نماز بخونیم... از صبح شروع کنیم بهتره. یعنی هفته اول نماز صبح؛ روزی یه نماز.
هفته بعدش ظهر... بعدتر عصر و به همین ترتیب.

این طوری بدون اینکه فشار خاصی تحمل کنیم نمازهای قضامون ادا میشه.





گاهی این حس میاد سراغ آدم که؛ این قنوت مال بچگیام بوده... چقدر پاک بودم...






کاش همون موقع این دعا رو میکردم... این نماز رو میخوندم....

خیلی حس قشنگیه. حس خسران
 
مامان محمدین
۱۱ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۸ ۰ نظر

یه مدت کارمند یه سازمان شده بود... بعدش زیرآبش رو زدن و بنده خدا اخراج شد.

من هم یه زمانی به صورتی با این سازمان همکار بودم. اما الان لااقل به صورت رسمی هیچ ارتباطی با این سازمان ندارم.

بعد الان انگار که من زیرآب زده باشم براش! تو آخرین دیدار بهش گفتم شما اصلا صدای من رو می شنوی؟! بس که بی محلی میکنه.


***

هیچ وقت با آرایش نمی رم دم واحد! اما اون روز صبح رفتم. بهم گفت چقدر خوشگل شدی! خداحافظی که کردیم برای دو ساعت به صورت کاملا الکی ورق زندگی برگشت!


 ***


میگه دارین می رین ...؟ میگم آره. میگه خووووووووووووش به حالتون. ما که جایی رو نداریم بریم!!!!!!

میریم و برمیگردیم. یعنی مجبور می شیم که برگردیم چون اونجا یه مشکل خیلی بد پیش میاد. نه برای ما. که برای کسانی که دوستشون داریم.

ناراحت و غمگین برمیگردیم. کاری از دستمون بر نمیاد.... جز دعا.

بعد اونا از خونه میرن بیرون. و تا نصفه شب هم نمیان...



***


داره از شادی های زندگیش حرف می زنه. اینکه نوزادش شب تا صبح گریه میکرده. همون شبی که باباش ماموریت بوده... این که داداش بزرگه همین نوزاد هم تو دوران نوزادی دو شب تا صبح بی تابی کرده... همون شبهائی که باباش ماموریت بوده.

بهش میگم خدا رو شکر. واقعا رابطه خوب بچه هامون با باباهاشون یه نعمت بزرگه.

ولی این نعمتت رو برای کسی نگو.


و شروع میکنم نعمت هائی که به نظر خودم به چشم دیگران اومده و بعد زهر شده برام رو براش می شمارم.

هاجر سادات میگه:


اگه یه روزی بفهمی اینا همه اش امتحان تو بوده که به دیگران سوء ظن پیدا کنی چی؟


یه کم فکر میکنم و میگم راست میگی...


حالا دیگه هر بار اتفاقی میفته و من شواهد و قرائن زیادی پیدا میکنم (بخونید شیطان شواهد و قرائن زیادی رو نشونم میده) یه لا حول و لا قوه الا بالله میگم و آزاد میشم از افکار منفی.




مامان محمدین
۰۹ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۳۶ ۲ نظر