بوی عود می آید

بوی زیارت

بوی عود می آید

بوی زیارت

بوی عود می آید

بوی عود می آمد. مست شدم.
به هوای عید؛ برگشتم. و برای مدتی ماندم... فقط برای مدتی کوتاه.

اولین وبلاگم
http://mohammadein.blogfa.com/

وبلاگ دومم
http://delneviseham.blogfa.com/

آخرین مطالب

  • ۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۷:۲۳ س ب

پربیننده ترین مطالب

  • ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۴ امن

۴۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «با طعم خدا» ثبت شده است

خدا رو شکر که محرم اومد...


خدا رو شکر که میشه گریه کرد...


میشه شکایت کرد... به وزیر ارتباطات امام حسین (ع)


و چه قدر جای شکر دارد رسیدن و درک کردن ماه حسین(ع)


مامان محمدین
۲۳ مهر ۹۴ ، ۱۱:۰۰ ۰ نظر

از دختر کوچکی به پدر بزرگوارش


سلام علیکم


احتراما درخواست دارم برای دست اندر کاران مسائل مهم و اساسی کشور کلاسی در جهت تبیین دیدگاه های قرآن در باب ارتباطات جهانی بگذارید.


و از آنها امتحان های عملی بگیرید. دست دلهایشان را بگیرید و به اجبار هدایتشان کنید.... شما میتوانید... بعضی ها نمیخواهند هدایت شوند.

ولی وقتی در راس امور هستند باید هدایت شده باشند. و الا همه ما را به سقوط رهنمون می شوند...


فدای دلتان بشوم. این روزها قبل از آنکه برای عزت کوچک شده مان غصه بخورم غصه شما را میخورم.


به وضوح بر همه مشخص است که اینان را اصلا ارتباطی با قرآن نیست. و الا این اصول قرآن است که نادیده گرفته می شود و قلب همه به درد می آید.

همه منظورم همه کسانی است که نگران انقلاب هستند...


همه دلواپسان! همه افراطی ها...


مولایم! ما در خدمتیم ... تا هر وقت که ایمان داشته باشیم...


مولایم دستتان را می بوسم.

مامان محمدین
۱۲ مهر ۹۴ ، ۱۶:۳۲ ۱ نظر

بیا شک کنیم... چه ایرادی دارد؟

بیا بزنیم زیر همه چیز!


یکبار برای همیشه خودمان را راحت کنیم.


سخت هم نیست البته. شک کردن خیلی هم سخت نیست. اما یک مرحله ای هست بعد از شک که خیلی خیلی خیلی مهم است...


رسیدن به یقین.

برای اینکه به یقین برسیم اول باید یک سری مسائل غیر نسبی و کاملا ثابت را قبول کنیم. مثلا خدا / پیامبر / قرآن.(و البته تفسیر قرآن به زبان کسانی که پیامبر قبولشان داشته یعنی ائمه ... نه این آدم های دم دستی ؛ و سود جو که در آیه 7 سوره آل عمران به آنها اشاره شده... دنبال پیدا کردن تناقضات قرآن هستند ... در حالیکه نمی یابند... می بافند.)


حالا وقت آن است که بنشینیم سر بررسی شک هایمان.


به قول استاد فلسفه مان... که خدایش خیر دهد... شک محل عبور مناسبی است... گذرگاه مناسبی است. اما محل ماندن نیست.


میگفت بزنید زیر همه چیز. بعد بروید سراغ آن ثابت ها.  خوب بنشینید بررسی کنید.


حالا ما هم می نشینیم بررسی میکنیم ...


مثلا فکر کنیم چرا فقط چند نفر اندک از بزرگان عالَم هستند که میگویند زیر بار ظلم نرویم؟ اصلا چه کسی میگوید طرف مقابل ظالم است؟



بعد بیائیم نگاه کنیم به قرآن... ظلم چند شاخه دارد.... ظلم به الله. ظلم به دیگران. ظلم به نفس خودمان.


بعد اول و سوم را فاکتور میگیریم...


به ظلم دیگران که میرسیم دقت می کنیم به فوران آتش بر روی مردم دنیا... به گرسنگی به قحطی غذا در سرزمین های دور... به فشارهای نظامی و سیاسی...به کودک کشی ... اسارت های تا لحظه مرگ!! به تخریب مناطق مختلف دنیا.


به ظلم دیگران که نگاه میکنیم متوجه میشویم که ظالم ها کم نیستند.... حالا اگر طرف مقابل این ظلم حتی یک نفر باشد (که الهی جانم فدای نگاه مبارکش) ... باید کنارش بود. و الا کنار ظالم هستیم.


و این درس عاشوراست... عاشورا هم یک اصل ثابت است. که قبلا هم گفته ام ... دو تا پرچم بیشتر ندارد... یا امام یا دشمن امام... راه سومی نیست.


بعد فکر میکنیم به این تکه های پازل در قرآن... اکثرهم لا یعقلون... لا یومنون الا قلیلا...


و بعد به نصرت الهی فکر میکنیم...


اینکه با این همه اندک بودن ... چطور تا الان مانده ایم؟


برای بچه ها مثال جالبی از جنگ می زنم... وقتی کتاب های خاطرات جنگ را میخوانم و خلاصه اش را برایشان تعریف میکنم...


یک دایره خیلی کوچک می کشم و میگویم این تعداد رزمنده های ماست... و یک دایره صد برابری می کشم و میگویم این تعداد رزمنده های دشمن است...


اما آخرش ما جنگ را بردیم! ما نگذاشتیم یک وجب از خاکمان برسد به دست دشمن... آخرش ما با بدن های مقابل تانک؛ توانستیم از حقمان دفاع کنیم.


اینکه چطوره مانده ایم جز به اخلاص اهل راه... و جز به یاری و نصرت الهی نمی تواند باشد.


حالا هر چقدر میخواهیم به نتایج دیگر فکر کنیم....


اما یکبار بر ای همیشه شک کنیم... شک گذرگاه خوبی است... اما مطمئنا یقین یک چیز دیگر است!!! با یقین آرامشی هست که در هیچ جای دنیا پیدا نمیشود.




رهبرم ! تا وقتی ایمان دارم به روز واپسین! در کنار تو و آرمانهایت هستم... با تمام دارائی هایم... با تمام نعمت های زیبای الهی زندگی ام... همه آنها ... همه وجودم تقدیم به راه تو ...


مامان محمدین
۰۶ مهر ۹۴ ، ۰۸:۰۳ ۱ نظر

شاهدان ماجرا دارن صحبت میکنن. ما میخکوب تلوزیونیم.


بچه ها اجبارا رفته ان برای خواب!!!


یکی شون پا میشه بره دستشوئی (الکی!)...


بعد من یکی از پیج های سعودی رو  نشون میدم و با همسرم به ال ال کردن بعضی ایرانی ها برای پاسخ به توهین و تحقیر و قتل عام مردم ؛ می خندیم.


پسرم میگه معلوم نیست مامان بابا دارن میخندن یا گریه میکنن...


جفتمون همون طور که اشک می ریختیم از خنده به اون عربی حرف زدن... سرمون رو گذاشتیم روی زمین و های های گریه کردیم....


مثل قبلش.... قبل از دیدن اون پیج!


الهی برای دل رهبرم بمیرم.


الهی برای مولای عزیزتر از جانم بمیرم... مولا جان ... منتظرتونیم...


پ ن : همه چیز تحت الشعاع این اتفاق قرار گرفته... نتونستم از حس اول مهرم بنویسم. شاید نوشتمش...




مامان محمدین
۰۶ مهر ۹۴ ، ۰۱:۰۵ ۱ نظر

از امروز ؛ یک بوی دیگری می آید.


بوی باران! بوی برگ ریزان... بوی سرما !


بوی تغییر رنگ ها.


امروز همه چیز عوض می شود. امروز پائیز از راه می رسد.


و ما از همین امروز لحظه شماری مان شروع میشود برای رسیدن بهار.


از همین امروز داریم انتظار می کشیم.


و چقدر زیبا گره خورده با عرفه! آغاز برگریزان امسال.


مولای ما؛ بهار ما ! از امروز ... لحظه شماری ها آغاز می شود...


ما را به سربازی بپذیرید...


ما را به سرررررررررر  بازی ! بپذیرید مولا.

مامان محمدین
۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۱:۲۱ ۰ نظر

ما سکوت میکنیم.


ما سوت میزنیم.


ما چشم هایمان را می بندیم... تا خطوط قرمز را نبینیم. خطوط قرمز وقتی له می شوند ... وقتی که رد میشوند...



مامان محمدین
۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۰:۵۰ ۰ نظر

امشب رفتیم برای بازدید از فروشگاه نوشت افزار ایرانی _ اسلامی


اولین شبش بود... در واقع افتتاحیه.


خیلی از طرح دفترهاش خوشم اومد ... به شدت قدرت انتخاب داری. چندیییییییییییییییین طرح داره


بچه ها این رو میدیدن میگفتن میخوایم. اون رو میدیدن میگفتن میخوایم


کیف و انواع نوشت افزار وجود داشت. فقط فکر کنم از این چسب ماتیکی ها ایرانی نداشتن یعنی نمونه ایرانی نداشت کلا.



آدرسش رو میذارم که دوستان مراجعه کنن


میدان قدس. ابتدای سروش. کوچه 62  تابلو داره. (همین دست خیابون کوچه های زوج قرار دارن)


به ما که خیلی خوش گذشت. اصلا دلم نمیخواست بیام بیرون. اونجا بوی وطن داشت ...



مامان محمدین
۲۲ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۵۱ ۰ نظر
آرزو کردم یا دنیا بایستد

یا من مطمئن شوم که اگر روزگار هم بر ما گذشت؛ آنچنان رفتار نمی کنیم.

بعضی از حقایق پنهان شده، وقتی آشکار میشوند خیلی جانکاه خواهند بود.

یک فیلم طولانی دیدم... در تمام مدت 24 ساعت یا حتی بیشتر ؛ یک فیلم طولانی دیدم...

و دیدم در لابلای مشکلات بزرگ شدن و بی خیال شدن چقدر راحت است.

دیدم که چشم را از خلق به خالق دوختن چقدر انسان را ارزشمند میکند.

اما آیا از مسئولیت خلق کم میشود؟

آیا میتوان چشم را بر تبعیض ها بست؟؟؟

یک جوری دلم درد میکند! که به نظرم فقط اگر خود خدا طبیبانه جراحی اش کند و آن غده دردناک را در بیاورد آرام میشوم.

من دارم برای عمل جراحی به دست خدا آماده میشوم...

از این روزهای بیماری خوشم نمی آید. بوی شیطان میدهند.



اما گفته اند:
 گر طبیبانه بیائی به سر بالینم
 به دو عالم ندهم لذت بیماری را


شاید همه این اتفاق ها افتاد تا بدانم پشتوانه ای که برای زندگی انتخاب کرده ایم همیشه هوایمان را داشته! او همیشه هست ... بر همه چیز تواناست. و همه شرایط را می بیند... بیناست...شنواست... عالم است...

 
حس میکنم این طناب پاره شد تا با گره؛ نزدیکتر شویم...

ان شاالله که این طور باشد و جولان شیطان کم و کمتر شود. آمیـــــــــــن
مامان محمدین
۲۱ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۵۰ ۰ نظر

فرض کنیم سر کلاس درس هستیم.


فرض کنیم یک عده هستند که درس را می فهمند اما میخواهند هم معلم را اذیت کنند هم بقیه را. نمیخواهند به ته کتاب برسیم فقط به این دلیل که وظیفه شان زیادتر و سنگین تر میشود.


نمیخواهند منبع امتحان خیلی قلمبه سلمبه باشد.


هی ادای این تنبل ها را در می آورند. خودشان را میزنند به نفهمیدن. و البته کسی که خواب است بیدار میشود اما کسی که خودش را به خواب زده است اصلا.


یا فکر کنید قصد داریم به اردو برویم. یک عده با مقصد موافق نیستند. مدام چوب لای چرخ میکنند. خیلی از بچه ها منتظرند اتوبوس حرکت کند و آنها به ته سفر برسند.

اما آن عده قلیل با رفتارهای خاص و کارهای خاص تر؛ در حال خراب جلوه دادن اوضاع هستند.


شما چه حسی به این افراد دارید؟


چرا بعضی ها اینقدر تلاش میکنند انرژی معلم را و همه همکلاسی ها را بگیرند؟؟؟



چرا بعضی ها اینقدر تلاش میکنند که نفهمند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


چرا بعضی ها دوست دارند کوووووووووور باشند؟؟؟


یعنی واقعا آن طور زندگی کردن مزه ای هم دارد؟ لذت آن رفتارها و آن زندگی ها چیست؟ این اصطکاک ها چه لذتی برای روح و روان آنها به همراه دارد یعنی؟!



کتاب را کتاب ظهور و  مسافرت را به سمت نهایت اهداف انقلاب و کلاس را کلاس انقلاب اسلامی اگر بدانیم؛ این روزها خیلی ها میشوند مصداق کسانی که میخواهند کور باشند و تنبل!!!!!!



البته همیشه کلاس ها به انتها میرسند؛ اردو برگزار میشود و کتابها تا انتها تدریس میشوند.


ما یاد گرفته ایم که آنها را بعد از ارشاد رها کنیم به حال خودشان! بخیل که نیستیم دوست داریم جشن و شادی هایمان را با همه قسمت کنیم.

اماااااااااااااااا

کسی که خود ش نخواهد ... خودش نخواسته است.

مامان محمدین
۱۴ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۱۴ ۰ نظر

یه چند شب هست که فکرم درگیره.

درگیر یک سری دوست صمیمی. که علت دوستیشون دین بود.


همه از وزیر وکیل های دربار بودن.

اولش نور دین رو تو دلشون حس کردن. کم کم دیدن نمیتونن کتمانش کنن.

برای پادشاه و درباریان گفتن... و برای مردم.


و از قبل هم برنامه ریزی کردن. یه غار خاص رو در نظر گرفتن. و تصمیم گرفتن که اگه کسی به حرفشون گوش نکرد اقلا ایمان خودشون رو بردارن و برن به یک زندگی بدوی.... از یک ناز و نعمت آنچنانی ؛ دست کشیدن . فقط به خاطر ایمان و دین شون.


بعد از نظر مفسرها مردم سه دسته هستن: 1 کسانی که وقتی گناهی می بینن.... با اهل گناه همراهی میکنن 2 کسانی که وقتی گناهی میبینن سعی میکنن ایمان خودشون رو حفظ کنن. 3 کسانی که وقتی گناه میبینن نمیتونن سکوت کنن. و از درد جامعه ؛ درد میکشن.


خوب اصحاب کهف جزء دسته سوم هستن.

و البته در روایات اومده که اصحاب کهف از یاران امام مهدی (عج) هستن.


میدونین که از اونها در قرآن به جوانمردان یاد شده. کسانی که دل و روح شون جوان هست؛ نه واقعا به صورت سن و سال جوان باشن.


و میدونین که اگه ده آیه اول این سوره رو حفظ کنین از فتنه های آخرالزمان حفظ میشین.


فکر میکنین علتش چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


یاران غار ما کیا هستن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


باز هم میگیم اللهم عجل لولیک الفرج عایا؟؟؟

مامان محمدین
۰۹ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۱۳ ۲ نظر