بوی عود می آید

بوی زیارت

بوی عود می آید

بوی زیارت

بوی عود می آید

بوی عود می آمد. مست شدم.
به هوای عید؛ برگشتم. و برای مدتی ماندم... فقط برای مدتی کوتاه.

اولین وبلاگم
http://mohammadein.blogfa.com/

وبلاگ دومم
http://delneviseham.blogfa.com/

آخرین مطالب

  • ۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۷:۲۳ س ب

پربیننده ترین مطالب

  • ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۴ امن

۴۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «با طعم خدا» ثبت شده است

تقصیر تلوزیونه. همیشه چهره حق رو زیبا نشون داده. اهل حق قیافه های جذاب و آرومی دارن.


و همیشه چهره ناحق رو زشت نشون داده.


البته که درون روی ظاهر هم تاثیر داره.


اما الان چهره رنگ و روغن شده بعضی از آقایون!!! مشخص نیست که پشتش روباه نشسته.

مشخص نیست که مردم چشمشون رو بسته ان...


مشخص نیست دیگه.


کلید چهره ای که به ما دادن اشتباهه... روباه میتونه هر لباسی که فکر کنین بپوشه... و ما داریم بر و بر نگاهشون میکنیم.


متاسفانه.

مامان محمدین
۰۳ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۵۴ ۰ نظر

جالب اینکه همین یکی دو پست اخیر درباره سکوت نوشتم. و سکوت آن پست چقدر دلچسب بود.

اما امشب میخواهم از یک سکوت سرد و سنگین؛ از یک سکوت مسبوق به سابقه(در هر نقطه از تاریخ، بخصوص تاریخ ما شیعیان)؛ از یک سکوت تلخ صحبت کنم.


سکوتی که ... بگذارید از یک زاویه دیگر نگاهش کنیم. گاهی برای وضوح بیشتر یک مسئله لازم است آن را از وجهی دیگر واکاوی کنیم.


برداشت شخصی من اینست که  کل ارض کربلا  و  کل یوم عاشورا یک شعار صرف نیست. و میتواند در همه زمینه ها مصداق داشته باشد.

مثلا مسائل سیاسی و نظامی کشور. و مسئله ولایت فقیه و ...


اما نمیتوان منکر شد که این مطلب بر مسائل جاری یک خانواده یا فامیل هم صدق می کند. اگر در روابط دوستانه تان هم جائی حق و ناحق مخلوط شد، یا جائی حق را چنان مظلومانه شهید کردند که ناحق به خودش بالید و غره شد شک نکنید که یک حسین تنها رها شده است.


اگر روزی ناحق چنان گستاخ شد که توانست نظر بزرگان را به سمت خود جلب کند ، آن روز بترسید که قرار است حسین شهید شود...


و در سرزمین کرب و بلا؛ حلوا خیرات نمیشود.

به هر کسی به اندازه بزرگواری اش، به اندازه تقوائی که دارد بلا می رسد.


و در سرزمین کرب و بلا، فقط و فقط دو پرچم هست، یکی پرچم حق؛ و دیگری ناحق.


نمیتوانی در یک روز هم زیر پرچم حق باشی و هم زیر پرچم ناحق. اصلا چنین چیزی غیرممکن است. مگر آنکه تغییر رویه بدهی. هیچ کدام از این دو صراط، با آدم دم دمی مزاج کنار نمی آیند.


و پرچم سومی هم وجود ندارد. متاسفانه هستند کسانی که خیال میکنند با حق هستند؛ در گوش حق میگویند حق با توست و در گوش ناحق میگویند حق با توست.

اینها ناخالصی دارند. هنوز آنقدر خالص نشده اند که بتوانند با صداقت و اخلاص زیر پرچم حق سینه بزنند.

سرشان را بالا بگیرند و با افتخار بگویند من حسینی ام.


و اما گروهی هم هستند که سکوت میکنند. یا با حقند یا با باطل. به هر روی در کربلا بودن سکوت نمی طلبد. باید و باید اعتقاد قلبی بیان شود؛ چرا که اهل حق اگر سکوت کنند یعنی به آن امر باطل راضی اند.


و در قرآن مصادیق بسیاری هست که ساکتان؛ جزء همان گروه باطلند... و الا قدمی هر چند کوچک در جهت یاری حق برمیداشتند.


منش اسلامی اینگونه است؛ که اگر مظلومی دیدی یاریش کن. که اگر یاری نکنی به اندازه همان ظالم گنه کاری.


و ما فراموش میکنیم که قرار است هر روز در زندگی مان حسین ها را ببینیم ... و یزید ها را نیز.


و سکوت ...


اصلا معنای خوبی ندارد. وقتی به اندازه کافی توانستیم حسین های روزانه مان را شهید کنیم؛ به راحتی میتوانیم زیر پرچم کفر برویم بی آنکه متوجه شویم.


و همین زیر لوای کفر بودن هاست که ظهور را به تعویق می اندازد.

و زندگی را تهوع آور میکند.


آری این است حال این روزهای زندگی های ما...




مامان محمدین
۲۴ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۲ ۶ نظر

به خدا قسم

اگر خورشید را در دست راست من

و ماه را در دست چپ من

بگذارند ...


دست از مرگ بر آمریکا بر نخواهم داشت.( تا وقتی که خدا ایمانم را حفظ کند؛ هر وقت ایمانم رفت مرگ بر آمریکا هم از زبانم رفته است)


و تمام تلاشم را میکنم

تا فرزندانم بدانند چرا مرگ بر آمریکا...





ما همیشه دانش آموز مدرسه عشقیم

و مشقمان همین است

مرگ بر آمریکا

مامان محمدین
۲۲ مرداد ۹۴ ، ۰۷:۳۹ ۳ نظر

جای ماهی کجاست؟ در دریا
پس چرا زیر خاکها بودند؟
ماهی و خاک! قصه تلخی است
کاش در آبها رها بودند

دست بسته به شهر آوردند
صد و هفتاد و پنج ماهی را
ماهی و دست بسته زیر خاک!
من نمی فهمم این سیاهی را

این سیاهی که یک نفر با خاک
بکشد ساکنان دریا را
ماهی و دست بسته زیر خاک
حل کند یک نفر معما را!

بیست و نه سال منتظر بودیم
پیرمان کرد داغ ماهی ها
خانه روشن شد از رسیدنشان
تا که طی شد فراق ماهی ها

175


از اینجا


به مناسبت یونس های اصفهانی


عطف به این مطلب

تصمیم گرفتیم بریم سراغ آقای مهرابی.

فقط با مامان شرط کردیم که نیان.

من و خواهری میخوایم پیگیری کنیم ان شاالله.


امروز مامان کلی برای این شهدا گریه کردن.

انگار که هر شهید برادرشون باشه!

مامان محمدین
۱۹ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۱۲ ۲ نظر

یه مشکل مهمی توی زندگیش داره.

که من هر چی تلاش میکنم بهش بفهمونم که ای بابا یک عااااااااااااااااااااااااالمه دل خوشی داری حالا این یه مشکل هم کنارش تحمل کن؛ قبول نمیکنه.

خیلی ناامیدانه صحبت میکنه.


اما بحث اصلی من سر این مسئله است که میگه:


خدا لعنت کنه اونائی که باعث شدن نه برف داشته باشیم نه بارون.

خوب منم میگم آمین.


ادامه میده که به اسم دین و دینداری هر کار خواستن میکنن.


سکوت میکنم و بعد رو به نفر دیگه ای که توی بحث هست میگم آره بابا از نشانه های آخرالزمانه.


مائیم که با گناهانمون باعث میشیم بارش کم بشه.


بحث که به اینجا میرسه کلا خودش رو میزنه به نشنیدن. از اول صحبت های من بلند شد دنبال یه کاری رفت... با اینکه همونجا حضور داشت اما خودش رو زد به نشنیدن. (غرض ورزی تا کی؟ تا کجا؟ بابا ما حدیث داریم که بی اخلاقی ها بی حجابی ها بی دینی ها باعث خشکسالی میشن... و از نشانه های آخرالزمان همینه.)


مصداق آیه و فی آذانهم وقرا.... و در گوش هایشان پرده سنگینی است...



متاسف شدم براش.

همسرش هم کپی خودش فکر میکنه! خب این بده. خیلی هم بده.


اختلاف نظر لازمه. اگه دو نفر اختلاف نظر داشته باشن در حالیکه در مسائل اساسی مشکلی با هم نداشته باشن و به اندازه کافی با هم دوست و صمیمی باشن و البته عاشق! خیلی خیلی توی رشد معنویشون تاثیرگذاره.


معتقدم که میشه در محیط امن خانواده به سادگی نقد کرد و نقد شد. و راه حل داد و راه حل خواست.

وقتی مطمئن باشیم طرف مقابل هیچ گونه نیت بدی نداره. داره از بالای گود نگاه میکنه و طناب انداخته که بیای بالا... که خودت هم درست فکر کنی.


اما یه چنین فضائی رو به سختی میتونیم پیدا کنیم توی خانواده ها.


یا هر دو موافقن؛ و در حال تائید همدیگه! که اگه تو مسیر معنویت باشه چندان اشکالی نداره. به شرطی که مطابق با موازین دینی حرکت کنند.

یا اینکه موافق همدیگه نیستن و اول نزاع و درگیریه.


خدایا پرده ها و حجاب های شناخت و معنویت رو از ما بگیر.

مامان محمدین
۱۷ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۵۹ ۰ نظر

دوران پیش دانشگاهی هم کوتاهه هم سر آدم تو لاک خودشه. دیر میاد. زود میره. و خیلی هم دنبال برقرار کردن ارتباط نیست.


من از اون سال خاطرات زیادی ندارم. البته یادمه بودن کسانی که توی دستشوئی آرایش میکردن میرفتن خونه.


ولی چند نفر خیلی خوب توی ذهنم موندن!


بخصوص دو نفر.


من صحنه هائی که مژده.م پای تابلو بود و با دست چپ مسئله حل میکرد و همه موهاش بیرون بود و مقنعه اش یه دفعه از پشت میفتاد رو یادم نمیره. مجبور میشد با دست  گچیش موهاش رو جمع کنه و مقنعه اش رو درست کنه. این کارش خیلی خنده دار بود برامون.

ادا اصول هاش یادمه. کلا جک بود. خیلی هم لات وار حرف میزد. و یه دار و دسته درست و حسابی داشت واسه خودش. درسش هم هر وقت میخوند خوب بود...



یه نفر دیگه اشون زهرا.ن هست که یادمه. اون موقع ها زهرا آخر کلاس می نشست. و من نمیتونستم درکش کنم که چرا زنگ تفریح ها چادر سرش میکنه! همیشه بهش فکر میکردم. خب ما یه بابا مدرسه بیشتر نداشتیم که... شایدم دو تا.


زهرا به شدت کم حرف بود. و البته شاگرد اول کلاس بود.

زهرا به معنای واقعی کلمه شیعه بود. یادمه با اون همه دلمشغولی هائی که داشتم چهره نورانیش همیشه توجهم رو جلب میکرد.

خب فکر میکردم ذاتیه.



الان بعد از 15 سال دارم اوج کمالاتی که این دختر داشت رو حس میکنم. ما همه نااراااااااااااحت از اینکه قراره جشن باشه و سر صف بایستیم. بعد زهرا میرفت روی سن قران میخوند.


اون به همه وظایفش آگاه بود و بهشون عمل میکرد. خوش به حال خودش. خوش به حال بچه هاش. خوش به حال همسرش. خوش به حال مولا که همچین دوستدارانی داره.


بعد از این همه سال؛ تعلق خاطر فراوانم به زهرا بیش از پیش شده. یادمه یه دانشگاه خوب هم قبول شد.


کاش یه شماره ازش داشتم... کاش


وای خیلی جالبه. شماره این مطلب شده 110

مامان محمدین
۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۳۸ ۰ نظر

قرار نیست همیشه یه نفر خواستگارتون باشه و یه عمر ازدواج نکنه ، وقتی که بهش جواب منفی میدین!


قرار نیست همیشه یه نفر خاطرخواه تون باشه و همیشه براتون حوصله داشته باشه تا حس کنین عاشقتونه!


قرار نیست همیشه سورپرایز بشین با هدایای کوچیک و بزرگش تا زندگی تون فانتزی باشه!


قرار نیست هر بار بهترین رستوران شهر دعوت بشین و یه میز براتون رزرور شده باشه تا به زندگی تون مطمئن باشین!


قرار نیست همه سالگردهای مهم و غیر مهم زندگی یادش باشه تا محبتش رو ثابت کرده باشه!


قرار نیست همیشه خاص رفتار کنه تا ...


یه لحظه فکر کنین! اگه نبود؛ اگه سایه اش نبود؛ اگه حمایتش نبود؛ اگه پدر بچه هاتون نبود؛ چطور بود زندگی؟ حالش خوب بود آیا؟


اگه حتی گاهی یکی از این اتفاق های خاص دنیای مردانه توی زندگی تون رخ میده(براتون هدیه میخره یا شام دعوتتون میکنه یا باهاتون درد دل میکنه یا ...)؛ کلاهتون رو کمی بالاتر بذارین. شاد باشین و با شادی و عشق به زندگی ادامه بدین.


درسته که اینها دل آدم رو گرم میکنه و محبت رو زیاد میکنه! اما حقیقتا این وجود سراسر لطف اونهاست که به زندگی ماها معنا میده   (و نه هدایاشون).


به نظر من  همیشه روز مرد هست. همین طور که همیشه روز زنه.


نعمت بزرگ زندگی ما مردهائی هستند که برای رفاه ما تلاش میکنن. حالا ممکنه این رفاه محقق بشه یا اینکه نسبتا محقق بشه.

مهم اینه که اونا دارن تلاششون رو میکنن. خدا ازشون قبول کنه.



مامان محمدین
۰۷ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۴ ۴ نظر

دیروزش کلی باهام حرف زده از مادرشوهرش..

کلی از حرفاش درد دل بود.. واقعا دل منم به درد اومد.


همون وقت شروع کرد از مامانش تعریف کردن. از اینکه خیلی دست و دلبازه و خیلی بهشون میرسه.

فرداش متوجه شدم مامانش گفته نیاین خونمون!!!


این بنده خدا کلا معروف شده به کلکسیونی از مشکلات اخلاقی.

قبلا میگفتم وا آخه چرا؟


الان میفهمم دلیلش رو. بندگان خدا هیچ جائی ندارن ! نه تو خانواده خانمه نه تو خانواده آقاهه...


این که میگن رضایت خانواده ها هم برای ازدواج شرطه همینه.


الان با بچه های بزرگ باید با خانواده ها بجنگن برای اینکه زندگیشون باقی بمونه.


حالا کاش زندگی خانوادگیشون هم یه آرامشی میداشت... و ارزش دفاع کردن رو البته.


من هی فکر میکردم چرا تو صحبت هامون مدام میگه مهر من فلان مقداره... من تو فلان قدر از خونه مون سهم دارم...

حالا میفهمم... احساس امنیت نداره خوب.


و اگه شما از بیرون به این خانواده نگاه کنین به نظرتون بی نظیرن... شاد و خوشبخت و پولدااااااااااااااااار...


از دیروز متوجه شدم واقعا کفش های طرف رو باید پوشید و راه رفت و بعد درباره راه رفتن هاش نظر داد...



مامان محمدین
۰۵ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۰۲ ۳ نظر

به نظر شما عذاب شاخ و دم داره؟؟؟


این اتفاق های دیروز و دیشب و یحتمل امشب ؛ عذاب اگه نیست چیه؟؟؟؟


توضیح نوشت:دست میدهیم با شیطان و از همان دست پس میگیریم!!!! خیلی ضعیفترش را البته!!!!

مامان محمدین
۲۹ تیر ۹۴ ، ۱۶:۲۲ ۲ نظر
تمام شد؟!

باور ناپذیر است.

به سرعت برق و باد گذشت.

و ما همه نگران از اینکه شاید دیگر این ایام بر ما نچرخد.

تمام شد!!!

خداحافظ... نه دقیقا همین حالا !!!
مامان محمدین
۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۳:۲۱ ۰ نظر